دو کله پوک دور از هم

دو تا کله پوک یکی تو زادگاه گل و بلبلش ایران-تهران اون یکی تو کشور نهی نهی تک و تنها تو غربت هند - پونا

دو کله پوک دور از هم

دو تا کله پوک یکی تو زادگاه گل و بلبلش ایران-تهران اون یکی تو کشور نهی نهی تک و تنها تو غربت هند - پونا

غیبت صغری،شوهر کشی ۷

شلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

خب خودم میدونم دختر بدی هستم چپ چپ نگام نکنید،نه که این کامپولوتر من با گاز کار می کنه این مدت برای صرفه جویی در مصرف اصلا روشنش نکردم

چیگده سرده هوا

من فکر می کردم هوا سرد بشه کارم کم میشه و مراجعین کمتر هستن آمااااااااااااااااااااااا نگو هوا سرد میشه سر من شلوغ تر میشهاینگده پول خوفه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اگه بگم یک هفته هست که کامپولوترم رو روشن نکردم دروغ نگفتما.تازه مجبور شدم به جای اینکه صبح ها دوش بگیرم(نظر به اینکه من مرغابی هستم) شبا برم حمام برای همین میام خونه می پرم تو حموم و بعدشم دیگه کی جرات داره از زیر پتو بیاد بیرون و اینچنین شده که بنده غیبتی عجیب داشته بودم.الان هم که خوچحالم و دارم مینویسم برای اینه که هنوز نرفتم دوش بگیرم

تازشم یه چیزی بگم من خودم از اینکه این ماجرای شوهر کشی رو شروع کردم خیلی ناراحتم آخه یه جورایی فضای ناز و مهربون و ملوس وبلاگ تبدیل به فضای غمناک و خشن شد.

بعدشم اینکه تا الان ۴۳۵۶۷۵۷۴۸ بار نزدیک بوده با صورت بخورم زمین اصلا نگران نشید من خیلی با احتیاط راه میرم

البته من خیلی برف دوست دارما آماااااااااااااااااااا این دیگه خیلی خرکیه آخه

همه کامنت های پست قبل رو بدون جواب تائید کردم ببخشییییییییییییییییییید دیگه.

حالا بریم سراغ آخرین شوهر کشی البته این یکی شوهرش رو نکشته بود اما چون آدم جالبی بود و خودش اومد گفت که میخواد ماجراش رو تعریف کنه ما هم ازش فیلم گرفتیم و بعدا به این نتیجه رسیدیم که شخصیتش از همه جالب تر بود.

اسمش نیلوفر بود(البته مستعار)حدودا ۳۸ ساله اما می گفت ۳۲ سالمه(اونجای آدم دروغگو ،همین نوک دماغش منظورمه دیگه اونجوری نگاه نکنین)

قضیه از این قرار بود که این نیلوفر خانم صیغه یه آقایی بود و با هم زندگی می کردن البته از ازدواج اولش دو تا پسر داشت که پیش شوهر قبلیش بودن. بعد یه بار توی خیابون (البته به گفته خودش)با یه دختری آشنا میشه که جا نداشته بره و اینو میاره خونه و چند ماه این دختره که اسمش مژگان بود با نیلوفر و شوهرش(همینی که صیغه اش بوده) زندگی می کنه بعد چند وقت نیلوفر میفهمه مژگان حامله اس بهش میگه بچه مال کیه و از کجا اومده میگه مال یه سرایدار افغانی ساختمونه و من میخوام کورتاژ کنم و نیلوفر یه دوستی داشته که این کارو می کرده مژگان رو میبره اونجا و زنه یه آمپول میزنه و خلاصه ییهو مژگان خونریزی شدید میده همراه درد اینا هم میترسن شبانه اون زنه و نیلوفر ماشین میگیرن میبرنش بیمارستان لولاگر(نمی دونم کجاست؟؟؟)

توی بیمارستان هم پرستارا یه بوهایی میبرن و زنگ میزنن به ۱۱۰ و میان نیلوفر رو دستگیر میکنن

اون یکی زنه رو نمی دونم چی شده بود اما نیلوفر و مژگان جفتشون توی همون زندان بودن اما مژگان یه بند دیگه بود و ما ندیدیمش البته نیلوفر چشم دیدن مژگان رو نداشت میگفت توی باز جویی مژگان زده زیر همه چی و گفته نیلوفر وادارش کرده کورتاژ کنه،نیلوفر هم می گفت من کاملا بی گناهم و...

حکمشون رو هنوز نداده بودن منتظر بودن بچه مژگان به دنیا بیاد ببینن سالمه ؟زنده اس؟ آسیبی بهش نرسیده بعد حکم بدن(البته این چیزی بود که نیلوفر می گفت من زیاد از مسائل حقوقی و قانونیش سر در نمیارم ولی مطمئنا سالم بودن و زنده بودن بچه توی حکم تاثیر داشت)

جالب اینجا بود که این نیلوفر به نظر من اصلا نرمال نبود داشت می خندید ییهو گریه میکرد داشت ماجرا رو تعریف می کرد ییهو یه خاطره یادش می افتاد .می گفت شوهرم خیلی دوستم داره چند بار گفته بریم عقد دائم کنیم من خودم نخواستم .پرسیدیم شوهرت چیکاره اس ؟گفت شرکت داره. اینقدر این جمله شرکت داره رو با غرور و عشوه گفت که من و خانم ف تا مدتها تیکه مون شده بود لحن این،بعدم فکر کردیم اینی که شرکت بزرگ و آنچنانی داره و وضعش به گفته نیلوفز توپه آخه چرا اومده سراغ یکی مثل این؟؟؟؟؟؟اون روز نیلوفر شماره محل کار شوهرش رو داد به ما و خواست که بهش زنگ بزنیم ببینیم چرا ملاقاتش نمیره؟

فرداش من به اون شماره زنگ زدم و سراغ شوهرش رو گرفتم منشی گفت نیست .گفتم ببخشید کی تشزیف میارن؟(حالا منم به خیال خودم دارم دنبال رئیس شرکت می گردم)گفت نمی دونم رفتن برای نصب . یهو جا خوردم پزسیدم ببخشید اونجا شرکت چیه و آقای...(فامیلش یادم نیست)

سمتشون چیه؟؟؟اونجا از این شرکتهای پرده و لوردراپه بود و اون اقا هم نصاب پرده بود و اصلا با رئیس شرکت هیچ نسبتی نداشت.

۱ ساعت بعد دوباره زنگ زدم ایندفعه اومده بود باهاش حرف زدم و گفتم خانم تون خیلی منتظرتونه و پیغام داده برید ملاقاتش اما اون خیلی بی تفاوت گفت:خانمم کجا بود ما یه ۶ ماهی صیغه بودیم و تموم شد رفت بهشون بگید دست از سر من برداره و خداحافظی کرد.

من که انگار یه سطل آب یخ ریخته بودن رو سرم وقتی برای خانم ف تعریف کردم اونم همینجوری بود.آخه اون چیزی که نیلوفر برای ما تعریف کرده بود اونقدر طبیعی بود که عمرا فکر نمی کردیم دروغه.

بازیگر خیلی خوبی بود اینو ما بعدا فهمیدیم اما جالب اینجاست که خودشم میگفت بازیگری رو دوست داره .این نیلوفر خانم به شدت شبیه گلاب آدینه بود هم من هم خانم ف متوجه این شباهت عجیب شدیم و البته خود نیلوفر هم میدونست جالب بود که تعریف می کرد می گفت یه بار معرفیم کردن یه دفتر سینمایی و تا کارگردان منو دید گفت چهره ات خیلی خوبه برای بازیگری(نمی دونم این نیلوفر تو قیافه ما چی دیده بود که فکر کرد خیلی خریم)

بعد کارگردانه کلی التماسش می کنه بیا تو فیلمم بازی کن اما نیلوفر قبول نمیکنه .

اینارو که تعریف می کرد من و خانم ف داشتیم منفجر می شدیم از خنده .

تازه بعدشم میگفت چند بار منو تو خیابون با گلاب آدینه اشتباه گرفتن ازم امضا خواستن(یکی نیست بگه حالا درست که شبیه هستین اما اون کجا و تو کجا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

بعدم که دیگه خیلی خوچحال شده بود زده بود به سیم آخر و به خانم ف می گفت یه بار هم منو با شما اشتباه گرفتن(مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!)بعد در این لحظه قیافه خانم ف دیدنی بود اصلا خنده رو لبش ماسید و همینجوری زل زده بود به نیلوفر اونم که دید خیلی گند زده گفت :منم گفتم نه بابا خانم ف به اون خوشگلی با اون چشما کجاش شبیه منه؟؟؟؟؟(خاک بر سر مثلا اومد درستش کنه)

خلاصه که این قسمت از فیلم ما درسته که موضوعش شوهر کشی نبود اما من و خانم ف ساعتها نگاهش کردیم و راجع بهش حرف زدیم حتی ف بارها شخصیتش رو اتود زد و من ازش فیل گرفتم.نیلوفر برای خودش دنیایی بود عجیب خود واقعی اش رو بعید می دونم کسی دیده باشه از ائن آدمایی بود که هر لحظه توی یه قالب قرار می گیرن.فکر کنم این یه بیماری روانی باشه اما من چیز زیادی راجع بهش نمی دونم.

دیگه تموم شد شوهر کشی نداریم یعنی داریم ولی جال نیستن و ارزش تعریف کردن ندارن .

خیلی وقته به هیچ وبلاگی سر نزدم شرمنده خیلی خیلی زیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد

تا بعد....

نوشته viva

 

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
وحید پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 21:06

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام خوبی خوشی سلامتی . بازنم مث همیشه خوب خوندنی بود تو خودت یه پا صفحه حوادثی ادم حال می کنه اینجور ادما با شخصیتی فراوان میبینه. ممنونم به کلبه من هم سر بزن

سلام خوبم میسی
ممنون
اومدم که:)

شاذه پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 22:09 http://shazze.blogsky.com

سلام عزیزم
بهتر شدی؟
خانم مرغابی نمیشه هرروز حموم نری؟
من که برعکس تو سه چهار روز یکی میزنم پس کله ی خودم و بعدم با یه تیپای جانانه، ( اونم از جانب خودم!) شوت می شم تو حموم! سردمه خب!!
این شخصیته چه جالب بودا!!
بووووووووووووووووووووووووووووس

شلااااااااااااااااااااااااااااااام
بعله خوب شدم
حموم که خوبه:)
عوضش وقتی آب داغ داغ روی بدنت میریزه لذت بخش ترین گرمای دنیا رو تجربه می کنی بعدشم من میپرم رو تخت آما تو خب نی نی داری باید به اونا برسی کلی کار داری کاملا درکت میکنم تازه کنار اینها نباید از خوردن هم غافل بشی(غششششششششششش)

مسافرکوچولوها پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 23:05 http://saladezendegi.blogfa.com

سلام
من میام سر میزنم بهت. دخترم.
من بیشتر از هر حسی دلم برای نیلوفر سووووخت. این آدما خیلی بدبختن. خیلیییییی

سلااااااااااام
خوب میکنی حدس میزدم مسافر دختر باشیا:)
دل سوختن هم داره اون مجرم نبود یه بیمار روانی بود

یاسی پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 23:12 http://www.yasi3pd.blogfa.com

سلاااااااام. خوبی؟ خویب شدی؟ خوش اومدیییی:*
واااااااااای با عجب عتیقه هایی سرو کار داشتی ها! دیوونه بوده یارو!
میگم تو کارت چیه که توی سرما بیشتر پول در میاری؟:دی

شلااااااااااااااااااااااااااام
خوب شدم میسی
میام میگم:)

گلبو جمعه 21 دی 1386 ساعت 00:25 http://www.golboo.persianblog.ir

سلام ویوا جون
منم مث تو مرغابی ام .. این روزا تو حموم قندیل میبندم !
خیلی ماجرای جالب انگیز ناکی بود !!
عجیب کنجکاوم که بدونم این خانم ف کیه ؟ دارم میمیرم از فضولی D:
راستی هنوز خودم و وزن نکردم .. تصمیم ندارم حالا حالا ها وزن کنم .. ولی حسابی پایبند رژیمم

چه خوب حمام خوبه من خیلی دوش دارم
حالا بعدا یواشکی می گم بهت
به شدت از این اراده بی نظیرت خوچم میاد
وزن کردی بهم خبر بده

casper جمعه 21 دی 1386 ساعت 01:03 http://kalepookha.blogsky.com

آفرین گلی دیگه از خشونت ننویسسسس خسته شده....
من همینجوری تو توهمم تازگیا اینجور نوشته ها تاثیر عصبی میگذاره روم شبا خوابش نمیبره....
از گل و بلبل بگو خب؟؟؟؟
راستی مامانش داره میاد هه هه....
خوب شدی بالاخره؟

دیجه فگط از دوستی و صفا و محبت می نویسم تو خودش و ناراحت نکن
مامانت کی میان؟؟؟؟؟؟؟
خوب شدم که:)
بوووووووووووووووووووووووووووووووس

[ بدون نام ] جمعه 21 دی 1386 ساعت 11:11

:(
همینه دیگه! واسه سقط بچه تو شکم خودش، باید برن زندان؛ اونوقت وقتی اینقدر واضحه که این آدم به یه روانپزشک نیاز داره، انگار نه انگار!
*
اونجایی که نوشتی مژگان باردار شد، من گفتم لابد از شوهر صیغه ایه این زنه بوده :))
به من چه خب! همش فیلمای جنایی مینویسی، آدم فکرش پرورش پیدا می کنه به همه جا کشیده میشه D:
*
سرماخوردگیت خوب خوب شد؟

دوستم اسمت یادت رفته:(
کی به فکر این چیزاست اینا فقط منتظرت یکی رو پیدا کنن یه چیزی بهش بچسبونن بعد هم کلی براش آیه و حدیث بخونن که این کارت بد بوده و زشت بوده و....
منم به همین فکر میکردم بعید هم نبوده که بچه همون مرده باشه
خوب خوب شدم

ریواسی جمعه 21 دی 1386 ساعت 13:40

اصولا عادت می کنی که شونصد درصد کامنتهای بی نام مال من باشه!!!!!
از حافظه من به جای نخود لوبیای آش هم نمی شه استفاده کرد!

یعنی خداییش من خیلی خنگم که نفهمیدما:)

یاسی چهارشنبه 26 دی 1386 ساعت 23:20

تاییدی هست اینجا؟

بعله گرفتم دوستم میسی

یاسی چهارشنبه 26 دی 1386 ساعت 23:33

آدرسم رو عوض کردم. این آدرس جدیدمه:
http://www.yaasi.blogfa.com
[چشمک][بوسه]

گنجشک و گربه یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 14:03 http://visionary.blogfa.com

سلام.باحال بود.کیفور گشتی مارا....به ما سر بزنید خوشحال میشیم.....منتظریم.لینک کردیم.

سلاااام میسی
ممنون پس بااجازه ما هم میلینکیم دیگه(چشمک)
شما همون گنجشک و گربه قبلی هستین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد