-
هنوز کسی منتظر هست؟
پنجشنبه 14 آبان 1388 23:53
شلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام چقدر باید سلام کنم تا نبودنهام جبران بشه؟؟؟؟ یه چیزی خیلی بده و من خیلی ازش بدم میاد اونم اینکه یکی بیاد وبلاگ درست کنه و شروع کنه به نوشتن یه ماجرا و بعد ییهو بذاره بره و ماجرا هم نصفه بمونه خب این کار...
-
عذر تاخیر
دوشنبه 6 اسفند 1386 14:11
شلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام من اومدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددم اول بگم چندتا از نظرات پست قبل رو بدون جواب تائید کردم ببخشید دیگه آخه سرم شلوغه ترسیدم تا بیام بهشون جواب بدم دیگه به آپ کردن نرسم. بعدم برای اطلاع بگم البته یه بار گفتم که من الان آرایشگاه دارم و دیگه...
-
از تئاتر شهر تا آرایشگاه ۳
شنبه 27 بهمن 1386 14:05
شلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام من بهتر شدم و الان از زیر کوهی از کمپوت و آبمیوه در خدمتتون هستم بابا کلی خجالتم دادید یه عالمه میسییییییییییی ،شانس آوردم که این دنیا مجازیه وگرنه من این همه کمپوت رو چیکار می کردم؟؟؟؟؟؟ گلوم دردش کم شده بودا این شکلاتهای ولنتاین اثر کرد و دوباره صدام گرفته و گلوم درد میکنه...
-
جشنواره بین المللی تئاتر فجر=تب و خروسک
سهشنبه 23 بهمن 1386 10:04
شلااااااااااااااااااااااااام من اومدم ولی نمیتونم زیاد بنویسم خب نزنید الان توضیح میدم. حتما میدونید جشنواره تئاتر فجره خب منم دلم میخواست برم کار ببینم و با یکی از دوستام رفتیم کلی هم خوش گذشت آماااااااااااااااااااااااااا به دلیل گرمای بیش از حد سالن و سرمای بیش از حد بیرون سالن بنده الان به صورت افقی در خدمتتون هستم...
-
از تئاتر شهر تا آرایشگاه ۲
یکشنبه 14 بهمن 1386 14:02
شلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام روز اول اجرا با ترس و دلهره وحشتناک ما تازه کارها شروع شد اصلا انگار نه انگار ۶ ماه تمرین کرده بودیم نمیتونم توصیفش کنم،اونهمه تماشاچی که قراربود زل بزنن به ما وااااااااااییییییییییی. حالا پشت صحنه هم غوغا بود ما ۱۲ نفر ریخته بودیم تو یه اتاق و از شدت استرس هی بلند...
-
از تئاتر شهر تا آرایشگاه ۱
پنجشنبه 11 بهمن 1386 14:05
شلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام تصمیم گرفتم یه کم خصوصی تر از خودم بگم. اکثر دوستایی که میان اینجا میدونن من سالن آرایش دارم و میدونن که تئاتر خوندم اما اینکه چی شد من لیسانس تئاتر رو گذاشتم در کوزه و آرایشگر شدم داستانش مفصله: سال ۷۵ بود و من هنوز کومچولو بودم یعنی۱۶ سالم بود(کوچیکه دیگه ) تفریحم...
-
ویوا دختر بد:(
دوشنبه 8 بهمن 1386 18:57
شلااااااااااااااااااااااااااااام حوصله احوالپرسی ندارررررررررررررررررررررم شده یه وقتی یه کاری بکنین بعد در تمام مراحل انجامش هم ۱٪ به اینکه شاید اشتباهه فکر نکنین بعد ییهو وقتی اولین نشونه اشتباه بودن عملتون پیدا میشه دلتون بخواد فقط برای چند لحظه ریموت کنترل زندگی رو بدن دستتون تا یک کم برش گردونین به عقب و دیگه اون...
-
ویوای لهیده!!!!!!!!!!!!
پنجشنبه 4 بهمن 1386 21:49
شلااااااااااااااااااااااااااااااااااام میسی نظرها خیلی جالب بود بعضی ها که خیلی شبیه من بود بعضی ها هم که شبیه من و کاسپر بود یعنی ما دو تا رو بریزین رو هم تقسیم بر دو کنیین آمااااااااااااااااااااااااا یه سری اینجوری بود:من و دراز به دراز بخوابونید بعد جفت پا بپرین روم من همه کامنت ها رو جواب دادم بعد فکر کردم بابا چه...
-
من چه شکلیم؟؟؟؟؟
دوشنبه 1 بهمن 1386 18:34
شلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام من بازم اومدم راستش چند روز پیش یکی از پستای ریواسی رو می خوندم توش سوال کرده بود که تصویری که خواننده های وبلاگ ازش دارن چه شکلیه خیلی جالب بود مخصوصا کامنتایی که براش گذاشته بودن.به سرم زد که من هم این سوال رو بپرسم،خودم از اکثر کسانی که وبلاگشون رو می خونم یه تصویر توی...
-
غیبت صغری،شوهر کشی ۷
پنجشنبه 20 دی 1386 19:09
شلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خب خودم میدونم دختر بدی هستم چپ چپ نگام نکنید،نه که این کامپولوتر من با گاز کار می کنه این مدت برای صرفه جویی در مصرف اصلا روشنش نکردم چیگده سرده هوا من فکر می کردم هوا سرد بشه کارم کم میشه و مراجعین کمتر هستن آمااااااااااااااااااااااا نگو هوا سرد میشه سر من شلوغ تر میشه...
-
شوهر کشی نداریم به جاش یه ویوای گناهی مریض داریم
چهارشنبه 12 دی 1386 11:50
من مریض شدما اینو گفتم کسی دعوام نکنه از شنبه تا حالا از خونه بیرون نرفتم تازه اینگده حالم بد بود که حتی این کامپولوتر بدبختم برای ثانیه ای روشن نشد چه برسه که آپ کنم. بعدشم جالب اینه که این وبلاگ من و کاسپره اما اگه توجه کنید فقط من می نویسم و این خنگول اصلا ناپدید شده حتی کامنت هم نمیذاره چشمتون روز بد نبینه شنبه...
-
شوهر کشی ۶
شنبه 1 دی 1386 18:59
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام یه سره می رم سراغ زندانی بعدی یک زن حدودا 40 ساله اون طور که خودش تعریف می کرد شوهر بد اخلاقی داشته که خیلی اذیتش می کرده یه شب با هم دعواشون میشه و از پشت با یه چیز سنگین محکم میزنه تو سر شوهرش . شوهره میفته رو زمین و حرکت نمی کنه اینم میترسه میره سراغ همسایه بالایی...
-
شوهر کشی۵ (کاترین پایان)
شنبه 24 آذر 1386 19:05
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خیلی من بدم نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خودم می دونم ببخشید!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گرفتارم شدییییییییییییییییییییییید کمی هم عجله دارم مینویسم تا هر جا شد دیگه قول می دم جبرانی بیام قبول؟؟؟؟؟؟؟؟ از فردای روزی که با کاترین صحبت کردیم من به هر کسی که می شناختم و فکر می کردم می تونه کمکم کنه...
-
شوهر کشی ۴(کاترین ۱)
یکشنبه 18 آذر 1386 21:02
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام یه عالمه ببخشید جمعه صبح کاسپر برگشت هند و این هفته آخر فرصت نشد بنویسم رفتن کاسپر یه عالمه ماجرا داشت که بعدا با عکس مفصل توضیح میدم. بریم سراغ بقیه ماجرا: همون روز اول وقتی داشتیم بند های زندان رو میدیدیم ما رو بردن توی بند موادی ها . اکثرشون دخترای جوون بودن تقریبا هم سن و سال...
-
شوهر کشی ۳
شنبه 10 آذر 1386 23:21
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام اومدم بقیه شو تعریف کنم اما اول یه چیزی رو باید بگم: تمام زنهایی که ما باهاشون صحبت کردیم از قشر خاصی بودن شاید هر کدوم از ما در شرایط بد زندگی هزارویک راه فرار و هزار راه قانونی بلد هستیم اما اونها زنان کاملا بی سوادی بودن که به علت بسته بودن فضایی که در اون بزرگ شدن از کمترین...
-
شوهر کشی ۲
سهشنبه 6 آذر 1386 22:44
سلااااااااااااااااااااااااام من باژم اومددددددددددددددددم خلاصه اون روز خانم ف حاضر شد البته بعد از اینکه زیر نگاه کنجکاو و فضول من کلی دور خودش چرخید و چندتا سیگار کشید و خلاصه سناریو رو هم برای من تعریف کرد. بالاخره راه افتادیم به سمت سازمان زندان ها (حوالی یخچال بود) توی راه فقط صحبت از کار و طرح و ... بود نه اون...
-
شوهر کشی۱
یکشنبه 4 آذر 1386 22:52
من اوووووووووووووووووووووممممممممممممدددددددددددددددددددما هه شلااااااااااااااااااااااااااااااااااام اسم پستم خیلی خشنه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چند سال پیش فکر کنم سال ۷۸ یا ۷۹ بود به واسطه کسی که در زمینه تئاتر حکم استاد رو برام داشت با یک خانوم هنرپیشه خیلی معروف آشنا شدم اون موقع من دانشجو بودم و خیلی از هنرپیشه ها مثل...
-
سوتی!!!!!
سهشنبه 29 آبان 1386 21:57
من اووومدددددددددددددددم ۱-پست قبلی شاهکار خودم بود این پست شاهکار پدر ارجمند ولی خدایی مدیونین اگه یه وقت به خانواده و ژن ما شک کنین بابای من اصولا عادت نداره صبح زود از خواب بلند بشه و اگر خدای نکرده یه روز ساعت ۶-۷ بیدار بشه تا ۵ روز جبرانی می خوابه حالا از بد قضیه این ترم دوتا از کلاسای دانشگاه افتاده ساعت ۸...
-
اول نگاه کن بعد پخ کن خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شنبه 19 آبان 1386 22:22
سلااااااااااااااااااااااام واااااااااااااااااااااای من امروز یه گند بزرگ زدم حدود ساعت ۲ بعد از ظهر یکی از دوستام قرار بود بیا محل کارم ساعت ۲:۱۰ بود که زنگ زدن منم در رو باز کردم (در ورودی مجتمع رو) من طبقه اول درست روبه روی پله ها هستم از در ورودی اصلی تا در ورودی واحد من یه حیاط کوچیک و یه پارکینگ هست و ۵-۶ تا پله...
-
زنانه
سهشنبه 15 آبان 1386 22:09
سلااااااام من اومددددددددددددددم یکشنبه صبح رفتم سونوگرافی رحم ،یه چند وقتیه همه چیم به هم ریخته و از نظم خارج شده، خلاصه صبح که رفتم منشی برای ساعت ۱۱:۳۰ بهم وقت داد و گفت با مثانه پر بیا من سر راه یه عالمه آبمیوه خریدم و تا ساعت ۱۰:۳۰ پنج لیوان آبمیوه خوردم چشمتون روز بد نبینه گلاب به دیوار داشتم منفجر میشدم حالا هی...
-
قیصر امین پور هم رفت
پنجشنبه 10 آبان 1386 16:39
سلام باید زودتر آپ می کردم به حرمت شاعری که خیلی زیاد دوستش داشتم.(عجیب که او سه شنبه رفت) سه شنبه؛ چرا تلخ و بی حوصله؟ سه شنبه؛ چرا این همه فاصله؟ سه شنبه؛ چه سنگین! چه سرسخت، فرسخ به فرسخ! سه شنبه خدا کوه را آفرید! ---------------------------------------------------------------- قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می...
-
بهترین کادوی تولدم
دوشنبه 7 آبان 1386 01:33
شلااااااااااااااااااااااااااام هوررررررررررررررررررررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااا من الان خیلی خوچحالم خیلی خیلی خیلی میدونید چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همین ۵ دقیقه پیش یعنی یک و پانزده دقیقه بامداد ییهو موبایلم زنگ خورد فک می کنید کی بووووووووووووووووووووووود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حدسشم نمیتونید...
-
تولدمه
شنبه 5 آبان 1386 22:32
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام هوررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااا تولدم مباررررررررررررررک این متن پایین رو دو سال پیش شب تولدم توی وبلاگ قبلی مشترکمون با کاسپر نوشته بودم(یه کم پایین تر توی همین پست) حالا دو سال گذشته وقتی خوندمش از ناامیدی که توی متن هست خنده ام گرفت توی این مدت خیلی خودم...
-
شمارش معکوس ...!
شنبه 28 مهر 1386 14:48
شمارش معکوس شروع شد... ۸ ۷ ۶ ۵ ۴ ۳ ۲ ۱ بوم دنگ بنگ جنگولک به دنیا می آید... خودمونیما پیرزن (خوب داری میشی دیگه) مامان پری بیچاره چی کشیده بوده از دست تو این روزا هشتاد سال پیش !!! آخی دلم سوخت واسش... دارم همین الان میگما هفته دیگه تولد ویوا هستش از همین الان شروع کنید تبریک گفتن زوووووووووووود زووووووووووووود بدو...
-
من و کاسپر چهل سال بعد
یکشنبه 22 مهر 1386 22:52
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام می خواستم یه چیزی رو تعریف کنم آما به دلیل اوضاع نابسامان روحی این کاسپر قلنبه تصمیم گرفتم یه پستی بنویسم که یه کم حال این بچه عوض بشه.این پست کاملا مخصوص کاسپر هست در نتیجه اگر کمی در درکش دچار مشکل شدید ناراحت نشین البته سعی می کنم تا کاملا توضیحات مفهومی رو...
-
آدامس خرسی،من،عدم تمرکز ...اصلا همه چی!
چهارشنبه 18 مهر 1386 01:13
آخ چه آرامشی داره باد کردن آدامس خرسی و رکورد زدن واسه بیشتر باد کردنش و چه حس خوبی داره وقتی میچسبه رو دماغت !! مخصوصا وقتی داری با یه ماشین دیگه کل کل میکنی و هی میپیچین جلو هم و یه لحظه طرف نگاهت میکنه و همون موقع باد آدامست میترکه و میچسبه رو مماخت مطمئنا راننده واست طلب شفا از درگاه یکی از هزاران خدای موجود در...
-
عنوان نداره فقط غر زدم
یکشنبه 8 مهر 1386 23:52
سلاااااااااااااااااااااااام من بعد از یک غیبت مشکوک اومدم که به هیچ کدومتون نگم چرا نبودم و کجا بودم . اصلا هم اهل توضیح دادن نیستم دلمم خیلی پره(کاسپر جون تو هم اینجوری یه وری نگاه نکن اعصاب ندارم) یه عالمه هم غر دارم میخوام بزنم و برم . هیییییییییییییس ساکت مگه نمی بینی غر دارم ؟؟؟؟؟؟...
-
خبرهای کوتاه ...
دوشنبه 2 مهر 1386 14:26
۱- اومدم اعلام کنم که هنوز هستم فقط کمرم دو روزه بر اثر هیجانات ورزشی و همچنین رقاصی پیاپی دچار سانحه شده و قادر به نشستن هم نیستم الانم سر خودم رو گول مالیدم و در صحنه حاضر شدم که بگم من ناپدید نشدممممممممم ... ۲- اون مهاراجه که دنبالش بودی منو بندازی بهش پیدا شده ولی میگذارمت در خماری که حالشو ببری ... ۳- پریشب...
-
من و عباس آقا
شنبه 31 شهریور 1386 22:23
سلااااااااااااااااااااااااام من نمی دونم این پرنده های نفهم چرا فکر می کنن هر جا دوست دارن می تونن گلاب به روتون کنن!!!!!!!!!!!!!حالا توضیح میدم . وقتی می خواستم محل کارم رو راه بندازم یه نقاش پیدا کردم اسمش عباس بود قرار شد بیاد در و دیوار رو رنگ کنه و خلاصه کلا همه جارو درست کنه. این عباس آقا یه مرد قد کوتاه کپل بود...
-
برو بیرون عوضی
سهشنبه 27 شهریور 1386 21:06
سلام من نمی دونم بعضی از این آدمای کم عقل چرا به خودشون اجازه می دن راجع به چیزایی که بهشون ربط نداره نظر بدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز یکی نشسته روبروم هی رو اعصابم باباکرم رقصیده،می پرسه از فلانی چه خبر؟؟؟؟؟ (البته بگم که من الان یکی دو سالی هست که مسائل خصوصی زندگیمو برای کسی نمی گم یعنی هرچی معلومه که معلومه هرچی هم که...