دو کله پوک دور از هم

دو تا کله پوک یکی تو زادگاه گل و بلبلش ایران-تهران اون یکی تو کشور نهی نهی تک و تنها تو غربت هند - پونا

دو کله پوک دور از هم

دو تا کله پوک یکی تو زادگاه گل و بلبلش ایران-تهران اون یکی تو کشور نهی نهی تک و تنها تو غربت هند - پونا

از تئاتر شهر تا آرایشگاه ۲

شلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

روز اول اجرا با ترس و دلهره وحشتناک ما تازه کارها شروع شد اصلا انگار نه انگار ۶ ماه تمرین کرده بودیمنمیتونم توصیفش کنم،اونهمه تماشاچی که قراربود زل بزنن به ما وااااااااااییییییییییی.

حالا پشت صحنه هم غوغا بود ما ۱۲ نفر ریخته بودیم تو یه اتاق و از شدت استرس هی بلند بلند حرف میزدیم بازیگرای اصلی هم می خواستن تمرکز کنن تا بتونن روی صحنه آرامش داشته باشن آماااااااااااااااااااا مگه سرو صدای ما اجازه تمرکز میداد بیچاره ها حال مارو هم درک میکردن و ازمون می خواستن آروم باشیم ولی مگه میشد؟؟؟؟

اجراهای اول خیلیییییییییی سخت بود لرزش دست و پام واقعا محسوس بود تا اینکه کم کم ترسم ریخت

البته سوتی های سر کار کم نبود(نمیدونم سالن چهارسو رو دیدین یا نه ؟این سالن سن بالا نداره یعنی سن هم سطح هست با اولین ردیف صندلیها و بقیه صندلیها ردیف ردیف میره بالا) ، یادمه یه جا خانم ت ی م و ر ی ان جلوی سن زانو میزد و چند دقیقه ای فیکس میموند و ماپشت سرش با موسیقی میرقصیدیم بعد موسیقی کم میشد ما سر جاهامون فیکس میشدیم و اون دیالوگ پایانیش رو میگفت و میرفت از صحنه بیرون، جایی که من فیکس میشدم جلوی صحنه تقریبا با کمی فاصله پشت خانم ت بود . اونشب تماشاچی خیلی زیاد بود و صندلی ها پر بود جوری که ۳ ردیف آدم جلوی سن روی زمین نشسته بودن در نتیجه وقتی کارگردان دید اینجوریه و فضای کار ما کم شده ازمون خواست یه کم تغییر توی حرکات بدیم تا با تماشاچی برخورد نکنیم

وااااااااااااااااااااااااااییییییییییی اینجوری فاصله من با خانم ت خیلی کم شده بود و جایی که اون فیکس شد من تقریبا داشتم می خوردم بهش بعد من فیکس شدم البته همینجوری صاف ایستاده نبودم هر کدوم یه پزیشن خاص داشتیم و نباید تا شروع موزیک تکون می خوردیم .خانم ت هم بعد از فیکس شدن ما باید دیالوگ می گفت و حرکت می کرد حالا نگو من پام رو گذاشتم روی دامن خانم ت که زانو زده اون می خواد بلند بشه احساس می کنم دامن زیر پامه ولی کوچکترین حرکت مردمک چشمم هم جنایت بود چه برسه به اینکه پامو تکون بدم و اون دامن بلندی که تنم بود زیر نور ییهو تکون بخورهکارگردان گردنم رو میزد از طرفی فقط به این فکر میکردم که دامن خانم ت از پاش نیفتهشرایطم خیلی سخت بود اما خوشبختانه با زرنگی خانم ت و یه حرکت خیلی خیلی کوچیک از من قضیه حل شد

روزی که با گروه وارد تئاتر شهر شدیم کارگردان ما ۱۲ نفر رو جمع کرد و گفت که دوست نداره هیچ وقت ما دخترهارو توی تریای تئاتر شهر ببینه ما هرچی میخوایم باید به مسئول تدارکات بگیم و خودمون اجازه نداریم توی تئاتر شهر بگردیم و اینور اونور بریم.

همین جمله باعث کنجکاوی ما در باره تریای تئاتر شهر شد و انگار یه چیزی هی منو قلقلک میداد برم ببینم چه خبره.

از پشت صحنه ما به تریا یه در بود که قفل بود و کلا وارد شدن به تریا کار راحتی هم نبود دم در ورودی یه انتظامات هست که موقع ورود اگه به کتابخونه می خوای بری باید کارت کتابخونه داشته باشی (کتابخونه بالای بالاست)و حتی تریا هم کارت لازم داره (تریا زیر زمینه)

و خلاصه همینجوری الکی نیست که یکی سرش رو بندازه پایین و بره تو.

اغلب وقتی گریممون تموم میشد از سوراخ کلید همون دری که گفتم قفل بود توی تریا رو نگاه میکردیم البته نوبتی ما فقط دو تا میز رو میدیدیم ولی کافی بود یه ادم معروف بیاد اونجا بشینه دیگه ۱۲ نفری میرختیم رو در

کسی که موسیقی اون کار رو ساخته بود یکی از آهنگسازای تلوزیونه که بعدها هم تو دانشگاه من چند واحد موسیقی باهاش گذروندم (آقای س) .فکرکنم اون موقع ۳۴-۳۵ ساله بود

یه روز که من هنوز وقت گریمم نشده بود و لباس هم نپوشیده بودم و داشتم از همون سوراخ کلید اونور رو نگاه میکردم صدام کرد و ازم پرسید دوست داری بری اونور؟؟؟

منم که از خدام بود و بهم گفت بیا ببرمت بعد بدون اینکه بریم بالا دوباره از اون یکی پله ها بریم پایین از یه راه پیچ در پیچی یواشکی منو برد تریاو گفت برو بشین (داخل تئاتر شهر خیلی پیچیده اس چون ساختمون استوانه اس و معماری بینظیر و خاصی داره)تصادفا من همون کارگردانی که تو پست قبل گفتم باهاش کار عروسکی کردم رو اونجا دیدم و اینها هم با هم دوست بودن در نتیجه سه نفری سر یه میز نشستیم و قهوه خوردیم و حرف زدیم تا وقتی که من دیگه باید میرفتم لباس بپوشم و گریم بشم.

خاطره اولین بار رفتنم به تریا هنوز تو ذهنمه همه جا رو با تعجب نگاه میکردم یه کتاب فروشی هم اونجا بود که یه مرد حدودا ۴۰ ساله اداره اش میکرد و سالهای بعد کلی باهاش جور شدم.

الان که فکر میکنم کلی به اون روزا میخندم اگه اون روز اول ورودم به تریا کسی بهم میگفت که اون آدمایی که اونجا هستن چند سال بعد جزو دوستای صمیمیم می شن باورم نمیشد.

من و آقای س برگشتیم پشت صحنه و خوشبختانه کارگردان هم متوجه نبودن من نشد.

یه چیزی رو یادم رفت بگم یعنی زمان درست اتفاقات تو ذهنم قاطی شده

توی همین گیرو دار تمرین من دانشگاه رشته تئاتر قبول شدم تاریخ یادم نیست چون جزو تکمیل ظرفیت ها بودم و چون رشته های هنر یه مرحله آزمون عملی هم داره اگه من عملی هم قبول میشدم ترمم از اواسط آبان شروع میشد.

روزای آخر تمرین بود و اونروز نرفتم تمرین تا روزنامه رو بگیرم ،وقتی روزنامه رو گرفتم و به دو اومدم خونه بابا داشت تلفنی به مامان میگفت که قبول شدم چون اون هم روزنامه رو خریده بود و خلاصه

شادی ملی بود ،فرداش که رفتم سر تمرین کارگردانمون منو فرستاد تا شیرینی بگیرم(کارگردانمون مدیر گروه تئاتر یکی از دانشگاههای هنر بود و اساتید و مدیرای دانشگاهی که من قبول شده بودم رو هم خوب میشناخت)

بعد هم راجع به آزمون عملی باهام صحبت کرد و گفت من سفارشتو میکنم.

روز آزمون عملی هم بالاخره گذشت و همین که ازم پرسیدن تا حالا کار تئاتر کردی؟ و من گفتم که الان دارم با فلانی کار میکنم انگار اسم رمز رو گفتم ازم یه تست بازی گرفتن و بعد هم رفتم قسمت عقیدتی چند تا سوال راجع به دین و نماز و...

این شد که من شدم دانشجوی ترم اولی تئاتر

خسته شدم چیگده نوشتم.چشم مفت گیر آوردم سر درد و دلم باز شده ها

نوشته viva

 

 

نظرات 19 + ارسال نظر
گلبو یکشنبه 14 بهمن 1386 ساعت 14:47 http://www.golboo.persianblog.ir

چه قدر جالب انگیزناک بود !
مرسی ویوا جون

خوشحالم که جالبه :دی
خواهش میکنم:)

مسافرکوچولوها یکشنبه 14 بهمن 1386 ساعت 14:47

چه باحال بوده ...
با آدم مهما پریدی حسابیا !!
ایول.....
عکس نداری از اون موقع ها یا از تئاترایی که بازی کردین بزاری؟

به آرایشگاه نرسیدی که هنوز !!!

عکس دارم خیلی
شاید یه وقتی گذاشتم اما راستش یه جورایی دوست دارم اینجا راحت باشم با گذاشتن عکس همش فکر میکنم یه آشنا پیدا میشه و اونوقت نمیتونم راحت بنویسم.
تا ارایشگاه خیلی مونده :)

فردین یکشنبه 14 بهمن 1386 ساعت 15:11 http://press1.blogfa.com

خیلی از هنرمندها وقتی می بینن فضا نیست کار نمی کنن این بهتر از کار شفارشیه
راستی خوشگل می نویسی دیگه باور می کنم خوددت هم خوشگل باسی

خیلی از هنر مندا هم مجبورن پول در بیارن خب مگه نه؟؟؟؟؟
هه ممنون بی زحمت همین تصویر رو نگه دار تا من اعتماد به نفسم بره بالا:دی

پرند نیلگون یکشنبه 14 بهمن 1386 ساعت 15:24

شلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام
ممنون خبر دادی . دارم می خونم .
راستی قالب کامنت هات خیلی خوشکله . قالب خود وبلاگ رو هم دوست دارم . الکی شلوخ نیس .
من خانوم ت رو خییییییییییییییییییییییلی دوس دارم . هر موقع دیدینش از طرف من ماچش کنین و بگین : دمتون گرم با بازی های خوبتون . البته من تا حالا تئاتر ندیدم ( گریه )
ولی خوبی کار با افراد حرفه ای اینه دیگه : خرابکاری ها رو می پوشونن . طفلکی ویوا ! چقدر ترسیده بودی اون لحظه !
خیلی خاطراتت جالبه . هر موقع وقت داشتی و هر چی یادت اومد بیا بنویس برامون . زندگی جالب و خوبی داری . بهت تبریک می گم .
امیدوارم همیشه موفق باشی و شاد

شلاااااااااااااااااااااااااااااااام
خواهش میکنم
فالب رو خودم با کلی بدبختی درست کردم کلی هم دوستش دارم
منم از قالبهای شلوغ خوچم نمیاد.
خانم ت رو من چند ساله ندیدم ولی قبول دارم که هم صدای قشنگی داره هم خوب بازی میکنه خیلی.
آره خیلی ترسیده بودما جدی :) ولی ناشی بودن من به حرفه ای بودن خانم ت در شد:دی
ممنون حتما،به همچنین:)

یاسی یکشنبه 14 بهمن 1386 ساعت 15:29 http://www.yaasi.blogfa.com

رشته تئاتر خوندن سخت تر از آرایشگری به نظر میرسه. منم یکی از دوستای دبیرستانم کارگردانی تئاتر خونده

هر کاری به نوع خودش سخته اما قبول دارم که آرایشگری یک سری اصول داره و با تمرین راحت میشه اما تئاتر گرچه اصول داره اما هر نمایشنامه انگار یه شروع تازه اس و این سخت ترش میکنه.
جدا کدوم دانشگاه؟؟؟؟

کفشدوزک بدون کفش یکشنبه 14 بهمن 1386 ساعت 16:20 http://www.eham.blogfa.com


ویوا چقد خوندن این دو پست قبلیت برام لذت بخش بود...

من خودم عاشق تئاترم.... یعنی کسی نبود که از علاقه م ندونه ...
ولی خانواده همیشه مخالف بودن .... من تهران زندگی نمیکنم... واسه همین وارد شدنش برام خیلی سخت بود.
پدرم خودش جوونیش رو تو تئاتر گذروند ... مربیاش همه از بازیگرای قدرمون هستند ... ولی نذاشت ........
منم سرکوب کردم... پنهان کردم ... ولی عشقشو نکشتم...

بگذریم ....

آره؟؟ سالن آرایش داری؟؟؟ wow.. کل موهاتو دکلره کرده بودی؟؟ داغون کردی که موهاتو دختر ... خندههههه

منم وقتی خیلی کوچولو بودم عشق آرایش داشتم ....
هنوزم دارم ........... !!! هیچ وقت اون نمره انظباط ۱۸ رو که به خاطر برداشتن ابروم گرفته بودم فراموش نمیکنم... بغضض

هومممم ... چقد حس خوبی دارم بعد خوندن پستت ......
مرسی ویوا .....

چقدر خوبه ،خودم وقتی توی وبلاگی میرم و از خوندن پستش لذت میبرم انرژی میگیرم.
حتما پدرت بهت گفتن که آواز دهل از دور خوش است،اصلا اسمش رو سرکوب کردن نذار به چشم یک شانس بهش نگاه کن.

هه آره همه رو دکلره کردم خودم تهنایی:)(داری اعتماد به نفسو؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
عشق آرایش،منم دقیقا همینطوری بودم:)
خوشحالم که خوشت اومده
خواهش می کنم....

شاذه یکشنبه 14 بهمن 1386 ساعت 19:10

نظر دادنم گرفته!!
این چندمیه؟

من تا حالا فکر می کردم تو کارت نقشه کشی طراح دکور یا اتو این مایه ها باشه!!!

چه خووووووووووووووووووب!!!!!دوشت دارم:)
برای این پست اولی:دی
چیراااااااااا؟؟؟؟

وحید یکشنبه 14 بهمن 1386 ساعت 19:41 http://loverold.blogfa.com

سلام خیلی عالیه
کاش من جای تو بودم
واقعا بهت حسودیم میشه
یه کاریم واسه ما بکن

شلااااااااااااااااااااام
میس
زود قضاوت نکن تئاتر فقط از بیرون قشنگه و بس
سعی کن کمتر به تئاتر و سینما فکر کنی

رها یکشنبه 14 بهمن 1386 ساعت 20:41 http://raharash.blogfa.com

ویوا من بهت شک کردمممم خودتو درست معرفی کن ببینم دخترررر نکنه یکی از این بازیگر معروفها هستی و ما نمیدونیم :دی

هدیه رو دیدی ؟؟؟؟؟ من ویواشونم دیگه:)

ریواسی یکشنبه 14 بهمن 1386 ساعت 21:41

اجزه؟؟؟؟؟
امضا بدین لطفا! جون بچه اتون! تو رو خدااااا!! این گوشه چارقدمو ننه یه خط بکش، بذار فردا تو صف به کلثوم باجی پزشو بدم!

جدا مشتاقم بدونم چیا شد که از تئاتر کشیدی کنار. هرچند که میشه که حدس زد که "بیرون ما رو کشته، توش شما رو"
اما من به خاطر تحرک و تنوعش برام جالبه، حداقل در همین حد از بیرون دیدن.

واااااااااااااااااای
منفجر شدم از خنده:)
این خنگول بازی تو کشته منو
کلثوم باجی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(غششششششششششششش)
دقیقا همینیه که حدس میزنی
تحرک و تنوعش بینظیره توی تئاتر زندگی به شدت جریان داره یه جوری به ادم انرژی میده ولی از بیرون فقط

مینا دوشنبه 15 بهمن 1386 ساعت 14:37 http://sokoout.blogsky.com

سلام به جون خودم همشو میخونم
یعنی نصفشو خوندم خیلی حال میکنم با قلمت
حتما منو لین کن دوستدارم بیشتر باهات باشم
عشق برای تو
مینااااا

شلااااااااااااااااااااام
مرسی خوشحالم:)
لینکیدمت،منم همینطور.

..خانومی.. دوشنبه 15 بهمن 1386 ساعت 19:50 http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

اره..پس من در حال مطالعه!وبلاگ یک شخصیت معر.ف میباشم که هیچ رقمه هم حاضر نمیشه امضا بده..نوووچ!تئاتر هم بازی کردی؟من تو مدرسمون ۲و۳ بار بازی کردم به جون خودم.۴۰۰ تا هم تماشا چی داشتم..دلت بسوزه!فچ کردی .فچ کردی؟
من میخوام کشفت کنم..یالا یالا دستا بالا..خیلی اروم در گوشم خودتو معرفی کن ..قول میدم ولت کنم بری به دوستام امضا بدی:دی

نوووووووووووووووووووووووچ(غشششش)
فامیلا همه اومده بودنا آره؟؟؟؟؟؟؟
بالا بردم آما با دشت بالا چجوری امضا بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
معرفی میکنم خب،من ویوا ویوا پور اصل تهرانی هستم :)
بوشت می کنم:)

..خانومی.. سه‌شنبه 16 بهمن 1386 ساعت 16:30 http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

نظر من کوش؟چی کارش کردی؟
بشینم همین جا زاز زار گریه کنم؟به مامانم بگم؟
چه بلایی سر کامنت من اوردی ؟یالا راستشو بگو)):

ای وااااااااااااااااااااااای بابا غلط کردم چون من اینگده داد و قال نکن
مامانت برای چی آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه خودمون مسالمت آمیز حلش میکنیم:دی
ببین من بوشت کردم

مادونفر چهارشنبه 17 بهمن 1386 ساعت 03:02 http://www.baby2007.persianblog.ir

پونا زادگاه همسر عزیز تر از جانه منه...گفتم بیام سلامی خدمتتون بکنم...

آخیییییییییی
من ایرانم ،کاسپر الان پونا هست:)
به هر حال میسی

وحید چهارشنبه 17 بهمن 1386 ساعت 10:02 http://loverold.blogfa.com

فک میکنم خیلی زیاد
باباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
من دارم تلف می شم
یکی استعداده منو پیدا کنهههههههههههههههههههههههههه
:؛<
اپم خواستی بیا ببین

کسی برای استعداد تره خرد نمیکنه متاسفانه:(
پارتی داری؟؟؟؟؟؟
پول خرج میکنی؟؟؟؟؟(اینو تو پست بعد حتما توضیح میدم)
شانس داری؟؟؟؟؟؟
یا اگه دختر بودی باید ازت میپرسیدم برای کشف استعدادت حاضری تن به هر کاری بدی؟؟؟؟؟؟؟مثلا دوست دختر یه آدمی بشی که قدش تا کمرت هست؟؟؟؟
اینا فعلا لازمه های کشف استعداده و بس!!!!!!!!!!!!!!
میام مرسی خبر دادی:)

روزگار بی وفا یا باوفا حالا هر چی چهارشنبه 17 بهمن 1386 ساعت 23:56

سلام به دوتا بچه های خوب
اول بگم که من الان واسه دومین باره میام وبلاگتون و خوشحالم
دفعه اول که اومدمم خوشم اومد از طرز نوشتنتون
بعدش از اول تا اخر وبلاگ رو خوندم که امروز تموم شد
واقعا خسته نباشم دی:
موفق باشین فعلا

شلااااااااااااااااااااااااااااااام
خوشحالم
نههههههههههههه!!!!!!!!!!!همه رو خوندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خسته نباشییییییییییییییییییییییییی واقعا:)
مرسی تو هم همینطور

مینا شنبه 20 بهمن 1386 ساعت 13:25 http://sokoout.blogsky.com

مثل خودت شلااااااام
بروز کردم تو چرا بروز نمیکنی هااان؟

شلااااااااااااااااااااااام
میام حتما
یه کم افقی شدم:)

سعید یکشنبه 21 بهمن 1386 ساعت 18:53 http://www.saeedrm.blogfa.com

سلام
خیلی باحاله.
چرا تند تند نمی نویسی؟ :-/

شلااااااااااااااااااام ممنون
سعی میکنم

مینا دوشنبه 22 بهمن 1386 ساعت 23:05 http://sokoout.blogsky.com

سلام بروز کردم عجیجم حتما بیا

واااااااااااااااااااایییییییییییییی
ببخشید خیلییییییییییییییییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد