دو کله پوک دور از هم

دو تا کله پوک یکی تو زادگاه گل و بلبلش ایران-تهران اون یکی تو کشور نهی نهی تک و تنها تو غربت هند - پونا

دو کله پوک دور از هم

دو تا کله پوک یکی تو زادگاه گل و بلبلش ایران-تهران اون یکی تو کشور نهی نهی تک و تنها تو غربت هند - پونا

شوهر کشی۱

من اوووووووووووووووووووووممممممممممممدددددددددددددددددددما

هه شلااااااااااااااااااااااااااااااااااام

 اسم پستم خیلی خشنه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چند سال پیش فکر کنم سال ۷۸ یا ۷۹ بود به واسطه کسی که در زمینه تئاتر حکم استاد رو برام داشت با یک خانوم هنرپیشه خیلی معروف آشنا شدم اون موقع من دانشجو بودم و خیلی از هنرپیشه ها مثل فرزانه کابلی هادی مرزبان اصغر همت افسر اسدی و... استادمون بودن اما این کسی که دارم راجع بهش می گم توی دانشگاه تدریس نمی کرد.

همیشه وقتی توی تئاتر شهر میدیدمش با اون چشمای بی نظیر و فوق العاده جذابش و تمام حرفهای نه چندان مثبتی که در موردش میشنیدم یه جورایی خیلی برام مرموز بود .

همیشه وقتی پشت سر کسی چیزی میشنوم که خلاف عرف اجتماع هست اون آدم برام جالب تر میشه و فکرم رو مشغول می کنه .بماند که الان بعد از چندسال من و اون خانوم به دوستای نزدیک تبدیل شدیم ، با وجود اختلاف سنی زیاد ولی چون بچه ای نداشت و اغلب تنها بود خیلی وقتهامون باهم گذشته و دیگه می دونم اونچه پشت سر کسی می گن که دهه ۶۰ و ۷۰ جزو سوپراستارهای سینمای ایران بوده و هنوز هم میتونه روی خیلی هارو کم کنه یک کلاغ چهل کلاغ احمقانه ایه که زندگی یک انسان دوست داشتنی رو زیرو رو کرده.(البته نمی خوام بگم از اول چیزی نبوده ولی بیشترش دروغه تا واقعیت)

خلاصه یک شب همون استاد عزیز بهم زنگ زد که خانم ف می خواد یه فیلم مستند بسازه در مورد شوهر کشی و دنبال یه دستیار می گرده ،می خوای باهاش کار کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

واااییییی منو میگی از خوشحالی بال در آورده بودم خلاصه بعد از یک صحبت طولانی و اینکه چیکار باید بکنم شماره خونه خانم ف رو بهم داد تا بهش زنگ بزن.

هیچ وقت اولین صحبتمون یادم نمیره من یه  جوجه دانشجو بودم و این پیشنهاد از هر نظر برام بی نظیر بود .

و اون طرف خط کسی داشت با من حرف می زد که حتی قبل از آشنایی جزو هنرپیشه های مورد علاقه من بود.

خیلی گرم و صمیمی باهام حرف زد و مراحل کار رو توضیح داد ما باید میرفتیم سازمان زندانها و برای فیلم برداری در زندان مجوز می گرفتیم.برای فردا صبحش ساعت ۸ قرار گذاشتیم و آدرس خونش رو هم گرفتم تا صبح برم دنبالش.

بعد از این تلفن من بودم که توی خونه میدویدم و این خبر رو با ذوق و شوق به مامان و بابا می گفتم.

فردا صبح وقتی ساعت ۸ زنگ خونش رو زدم دل توی دلم نبود بهم گفت برم تو تا حاضر بشه .

رفتم تو خونش همونی بود که تقریبا فکر می کردم چندتا تابلوی بزرگ از خودش در کارهای مختلف و دو تا تابلو هم از مرلین مونرو به دیوار بود و خونه مخلوطی از تزئینات مدرن و سنتی رو با هم داشت. منتظر بودم کس دیگه ای هم باشه اما تنها بود بعدا فهمیدم که تنها زندگی می کنه.بی نظمی و شلختگیش رو تو همون نظر اول می تونستی بفهمی ولی خیلی بامزه بود تند تند دور خودش می چرخید و دنبال وسائلش می گشت هنوز خواب آلود بود.سیگار خاموشی توی دستش بود و داشت دنبال فندک می گشت .تازه می خواست چایی بریزه و خلاصه حس کردم یک ساعتی اونجا موندگارم و کلی هم خوشحال شدم دیدن این هنرپیشه ریز نقش معروف با موهای به هم ریخته چشمهای پف کرده در حالی که تند تند راه می رفت و گوشه کنار خونه رو زیر رو می کرد برام خیلی جالب بود همین جوری تند تند هم راجع به کار حرف می زد .خیلی مهربون بود و من دیگه دلهره ام از بین رفته بود.رفتارش منو یاد شخصیت کارتونی وروجک توی فیلم وروجک و آقای نجار می نداخت.

(خیلی دارم از اصل ماجرا دور می شم قصدم تعریف روزهای فیلم برداری در زندان بود و چیزهای عجیبی که با چشمهام دیدم و غیر قابل باور بودن اما فکر کردم شاید گفتن چگونه آشنا شدنمون هم جالب باشه به اضافه اینکه وقتی چند خط اول رو نوشتم آنچنان توی خاطراتم فرو رفتم که اصلا نفهمیدم چجوری به اینجا رسیدم!!!! به هر حال ببخشید و با اجازه این پست رو به دلیل طولانی بودن چند قسمتی می کنم و بقیه رو توی پست بعد می نویسم)

الان نوشت ۱:اسمی از اون خانوم نمی برم تا نخوام چیزی رو سانسور کنم،پس لطفا اگر کسی حدسی هم زد پیش خودش بمونه و عنوانش نکنه تا من بتونم راحت بنویسم.میسی

تا بعد...

نوشته viva

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
لاله دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 07:56

سلام ویوا جون. مثل اینکه ما همش با هم آپ میکنیم...
کنجکاو شدم که بدونم اون خانم کیه... ولی الان نوشتتو که خوندم دیگه بیخیال شدم.
راستی رشته ت خیلی باحاله. باید خیلی جالب باشه

سلااااااااااام
آپ کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟الان میام
میدونم کنجاوی طبیعیه میسی که نمی پرسی:)
آره تئاتر رشته ایه که همیشه تنوع داره و هیچوقت خسته ات نمی کنه
برای من تنوع طلب خیلی خوب بود.

کفشدوزک بدون کفش دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 11:23 http://www.eham.blogfa.com


سلام عسیسم ... اول یه معذرت خواهی بهت بدهکارم ...

تمام پستای این صفحه ت رو خوندم ولی هیچ وفت نشد که کامنت بذارم .. مجانی کلی خندیدم ... ! حلالم کن..اوکی؟؟ زیون

نمیدونی اون موضوع نقاش خیلی باحال بود ... !! جدا با روحیه مینویسی ... خوندن نوشته هات لذت بخشه ...

با تبادل لینک چطوری؟؟
*:

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام
به به به مشرف فرمودین(نیش)
خواهش می کنم ،بوووووووووووووووووس
میسی.
به شدت موافقم لینکیدمت

casper دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 12:56 http://kalepookha.blogsky.com

من بگم؟؟؟؟
من بگم؟؟؟
من بگم؟؟
من بگم؟
من بگم
من بگ
من ب
من
م

اصلا نمیخوام ....... بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خب زیر میزی بده تا نگم !!!!!!!

میخواین بگما ولی هه هه هه

کوووووووووووووووووووووووووووووووووفت
نگیا
زیر میزی چی می خوای؟؟؟؟؟؟؟
بوشت می کنم

یاسی دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 20:17 http://www.yasi3pd.blogfa.com

آره! چقد تیتر این بالا خشنه؟!:دی
وااااااااااای! خوب جریانو می نوشتی دیگه! فضولیم گل کرد ویواااا

حلا برسیم به اصل ماجرا دیگه خون می چکه(نیش)
چششششششششششم مینویسم الان

وحید سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 08:45 http://www.loverold.blogfa.com

سلام من تازه اومدم وبلاگت می گی اون کیه مردم از فضولی.خیلی اکتیوی

سلام خوش اومدی:)
نوچ نمی گم بذار کل ماجرا رو تعریف کنم بعد اگر دیدم خیلی خصوصی نشد و برای اون شخص بد نمیشه اسمشو می گم.
ممنوووووووووووون

شاذه سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 08:54 http://shazze.blogsky.com

سلاااااااام
wooOoow چه جالب! منتظر بقیشم
لینکم که قابلی نداره خانم

شلااااااااااااااااااااام
تو نمی خوای یه داستان راجع به شوهر کشی بنویسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنون لینکیدمت
بوووووووووس

..خانومی.. سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 18:07 http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

سلام
چه جالب تعریف کردی..تینقدر جالب بود که من هم بیشتر از اونکه بخوام اصل ماجرا رو بدونم شیفته توضیحاتت شدم..من
هیچ حدسی نزدم((-:منتظرم که ادامشو تعریف کنی..

سلام میسی:)
خوشحالم خوشت اومده
امشب می نویسم حتما

کفشدوزک بدون کفش سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 20:05 http://www.eham.blogfa.com


سلام عسیسم ...خوبی؟؟؟
فدات شممممم ... منم لینکیدمتتتتتتت ......
راستی.... اگه پولو بردی بده به اون ... من که از خودگذشته نبودم... نیششششششش !!!
راستی ..بیا بقیه پست رو بنویس دیگههههه ... جالبناک شده...
زبون....
بوووووسسسس

سلام میسییییییییی
منم به دلیل همین از خود گذشتگیت(چشمک)دادم به تو(نیش)
چشششششششششششششششم
اومددددددددددم

مرد یخی یکشنبه 11 آذر 1386 ساعت 16:56 http://nightlight.blogsky.com

سلام خانوم
خوبی تو؟
اوهوم.آره دیر آپ می کنم. sorry اما خب ترجیح می دم وقتی آپ کنم که ازششو داشته باشه نه؟
آدم هر شب که نمی تونه قطعه ادبی ول کنه می تونه؟
واااااااااااااااااااااااای
خوووووووشحال شدم که می آی.
و
خوشحالم. شووهر کشی اوووووووم آره زیادی جالبه به خصوص واسه امثال استاد من که دلشون می خواد همه مردا رو بریزن تو دریاااااااااااااا
نیش
خوش باشی خانوم
شب خوش

مرد یخی

سلااااااااااااااااااااااام
میسی خوبم.
نه کاملا منطقیه تسلیم:)
خواهش می کنم.
هه منم یه استاد داشتم خودش مرد بود اما همیشه از این موضوع شرمنده بود:)
شب تو هم خوش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد