دو کله پوک دور از هم

دو تا کله پوک یکی تو زادگاه گل و بلبلش ایران-تهران اون یکی تو کشور نهی نهی تک و تنها تو غربت هند - پونا

دو کله پوک دور از هم

دو تا کله پوک یکی تو زادگاه گل و بلبلش ایران-تهران اون یکی تو کشور نهی نهی تک و تنها تو غربت هند - پونا

ویوا دختر بد:(

شلااااااااااااااااااااااااااااام

حوصله احوالپرسی ندارررررررررررررررررررررم

شده یه وقتی یه کاری بکنین بعد در تمام مراحل انجامش هم ۱٪ به اینکه شاید اشتباهه فکر نکنین بعد ییهو وقتی اولین نشونه اشتباه بودن عملتون پیدا میشه دلتون بخواد فقط برای چند لحظه ریموت کنترل زندگی رو بدن دستتون تا یک کم برش گردونین به عقب و دیگه اون اشتباه رو نکنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از دیشب یه حس بدی داره عذابم می ده ،یه اشتباهی کردم که خیلی از دست خودم عصبانیم خیلیییییییییییییییییییییییی

چند روز پیش برای کاری رفته بودم دفتر یکی از دوستام البته این دوستی که می گم یه آقاییه که فوق لیسانس تئاتره و سالی که من از دانشگاه فارق التحصیل شدم ایشون توی دانشگاهمون شروع به تدریس کرده و الان هم یه آموزشگاه تئاتر داره و البته یه نشریه تبلیغاتی .

یه روز بهم گفت بیا آگهی های محل کارت رو بده نشریه من. منم قبول کردم و رفتم باهاش قرارداد نوشتم و... همون روز که اونجا بودم خیلی با هم حرف زدیم راجع به اینکه چرا من تئاتر رو ول کردم چرا اون ازدواج نمی کنه و....

توی صحبت هاش گفت من الان خیلی تنهام سنم هم دیگه سنیه که باید زودتر ازدواج کنم(متولد ۱۳۴۸ یعنی ۱۱ سال از من بزرگتره) و داره دیر میشه و من شخصیت و فرهنگ آدما برام خیلی مهمه و...خلاصه هی گفت و گفت تا اینکه من گفتم یکی از دوستام هست که از همه نظر مخصوصا اخلاق خیلی قبولش دارم و از خانواده خوبی هم هست و تحصیلکرده اس و از نظر سنی هم به هم می خورید می خوای با هم آشناتون کنم؟؟؟؟؟

اونم یه کم در مورد دوستم ازم سوال کرد و گفت باشه بعدم گیر داد که همین الان بهش زنگ بزن.

منم می دونستم که دوستم سر کاره اون ساعت ولی با این حال زنگ زدم و وقتی داشتم حرف می زدم این استاد گرانقدر هی شروع کرد بلند بلند حرف زدن تا من گوشی رو دادم و خودشون دوتا با هم یه کم در حد ۲ دقیقه حرف زدن و قرار شد شماره دوستم رو بدم بهش که با هم بیشتر آشنا بشن.

اسمش حمید هست می گم که راحت بتونم راجع بهش حرف بزنم.

حمید گفت تو برای ازدواج داری این دوستت رو معرفی می کنی ؟؟؟؟؟

گفتم نه من فقط آشناتون می کنم دوتا آدم بالغین من که نمی تونم بگم ازدواج کنین با هم یا نه،خودتون اگه بعد از هر مدتی که لازم بود دیدین با هم کنار میاین خب ازدواج می کنین و یا بر عکس کات می کنین.

به دوستم هم گفتم که حمید به نظرم آدم بدی نمیاد ضرر نداره که با هم آشنا بشین،ولی من زیاد نمیشناسمش تا حدی که می دونم و میبینم خوبه.

خب تا اینجا همه چی خوب بود اما کاش این کارو نکرده بودم نه برخورد حمید برام قابل قبوله نه برخورد دوستم

اینا دیروز باهم قرار گذاشتن که حمید بره دنبال دوستم و با هم برن بیرون حدود ۹ بود به موبایل دوستم زنگ زدم خاموش بود یهو نگران شدم آخه قبلش هم به موبایل هردوشون یه مسیج خوش بگذره و از این حرفها فرستاده بودم به حمید رسیده بود اما به دوستم نه برای همین نگران شدم به موبایل حمید زنگ زدم ، بیرون بودن و همه چی خوب بود.

مطمئن بودم دوستم وقتی بیاد خونه بهم زنگ میزنه ساعت ۱۲ شد اما نزد و من دیگه مطمئن بودم که اینا از هم خوششون اومده و به مامان هم گفتم که هنوز بیرونن پس حتما قضیه مثبته و با هم دوست شدن کلی هم خوچحال بودم آخه یکی از دلائلی که این کارو کردم هم این بود که دائی دوستم جوونه و دوتا بچه داره اما یه بیماری سختی گرفته و همه خانواده از نظر روحی به هم ریخته هستن برای همین فکر کردم تو این شرایط این آشنایی می تونه یه کم فکرش رو از این قضیه منحرف کنه یا حداقل آرومش کنه.

(بابا به جان خوم من همش فکرای مثبت تو سرم بود چه میدونستم دارم اشتباه میکنم)

ساعت ۱۲:۳۰ دوستم بهم زنگ تازه رسیده بود خونه وقتی پرسیدم چطور بود اولین جمله این بود:

این آقافقط یکی رو می خواد برای س ک س همین.کم مونده بود توی ماشین منو...(یعنی خجالت کشیدم بقیه شو بگم دیگه)

بعد جالب اینجاست لحن دوستم یه جوری بود که انگار من می دونستم و باز به هم معرفیشون کردم

خلاصه کل ماجرا این بوده که این مرتیکه از اول کلی رو اعصاب دوستم با حرکات و رفتار چندش آورش راه رفته و دوستم هم میگه من اول یه کم اخم کردم بعد گفتم صبر کنم ببینم تا کجا پیش می ره و خلاصه سر شام هم می گفت همش به این و اون نگاه می کرد و چشمش میگشت.

مامان و بابای دوستم هم دیشب خونه دائییش بودن (که گفتم بیمار هست) وقتی میرسونتش دم خونه بهش میگه من صبر میکنم برو وسائلت رو بیار بریم خونه من هم یه قهوه بخوریم هم حال کنیم هم تاصبح حرف بزنیم(دقیقا همین جمله رو میگه ها)

وااااااااااااااااااااااااای یعنی دیشب وقتی اینارو تعریف میکرد دلم می خواست زنگ بزنم این مرتیکه رو تیکه تیکه کنم آخه یکی نیست بگه احمق تو هی به من گفتی باشخصیت باشه خانواده دار باشه با فرهنگ باشه اونوقت اینجوری باهاش حرف زدی همون ۳- ۴ ساعت اول کافی بود برای اینکه بهش پیشنهاد س ک س بدی؟؟؟؟تازه مرتیکه به من گفت من به ازدواج فکر میکنم اونوقت به دوستم گفته من به ازدواج فعلا فکر نمی کنمآخه چی بگم من ؟ از دیشب تا حالا دارم به خودم فحش میدم اصلا به من چه کی به کی میخوره ؟؟؟کی تنهاست؟؟؟؟؟؟؟

حالا از شانس گند من این دوستم هم به شدت آدم حساسی هست و خیلی مبادی آداب و... با شرایط بد روحی که الان داره هم من گند زدم به همه چی یعنی اومدم ثواب کنم کباب کردم

دیشب با دوستم قرار گذاشتم که به روی این مرتیکه نیارم چیزی می دونم ببینم چی میگه؟؟؟؟

بعد زنگ زدم بهش همه چی رو برعکس برام تعریف کرده میگه دوستت اصلا دلش نمی خواست بره خونه از من خوشش اومده بود

تمام صحبتهای س ک س ی قضیه رو هم حذف کرد اصلا به روی خودش نیاورد چقدر زحمت کشیده تا دوست من رو قانع کنه این نیازه و لذته و....(مرتیکه فلان فلان شده)

حالا اینا به کنار رفتار دوستم یه جوری شده که از صدتا فحش بدتره،بهش میگم ببخشید من فکرش رو هم نمی کردم که اینجوری باشه ،اما یه جوری میگه تقصیر تو نیست که دقیقا منو مقصر میدونه

این اولین بار بود که یک نفر رو به این دوستم معرفی می کردم و مطمئنا آخرین بار .

خب آخه قرار نیست همه آدمهایی که باهم آشنا میشن خوب باشن منم که کف دستم رو بو نکرده بودم این ادم این شکلیه !رابطه ما یه رابطه دوستانه و کاری بیشتر نیست.

اما گویا با به دست آوردن یک تجربه یک دوست رو هم از دست دادم .اما دلیل ناراحتیم از دست خودمه و بس من زیاد رفتار ادمها برام مهم نیست اگر دوستی فکر میکنه من کاری رو در موردش  با اینکه میدونستم اشتباهه انجام دادم پس مطمئنا منو نمیشناسه.

آخه هروقت هم صحبتی میشد این دوستم میگفت نه دیدن که ضرر نداره اما متاسفانه انگار حرفش یادش رفته.من اگه میدونستم ظرفیت این دوستم توی این مسئله پایینه و اون مرتیکه احمق هم از نظر جنسی کمبود داره که اینا رو به هم معرفی نمیکردم

خلاصه این که از دیشب تاحالا کارد بزنین خونم در نمیاد به شدت هم کلافه هستم.

اینگده من غر زدم رفتم رو اعصابتون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ببخشییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید!!!!!!!!!!!!!!!

ولی الان کاملا آرومم و وقتی اینا رو نوشتم دیگه ناراحت نیستم.

همیشه سعی می کنم چیزای منفی روزمره مو وارد اینجا نکنم اما توی این ماجرا فقط و فقط از دست خودم عصبی هستم و بس و جایی رو غیر اینجا برای شکایت از خودم سراغ نداشتم.

نوشته  viva

 

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
گنجشک سه‌شنبه 9 بهمن 1386 ساعت 09:14 http://visionary.blogfa.com

دست شما درد نکنه.که اتفاقای بدو اینجا نمی نویسی.ولی حال ما گرفتی.اول صبحی......یکی پیدا میشه همچین حالشو میگیره که نگووووووو

ببخشییییییییییییییییییییید:)
خودم بالاخره حالشو می گیرم:)

مسافرکوچولوها سه‌شنبه 9 بهمن 1386 ساعت 21:23

سلام
به نظر من که اونقدرا هم که فکر میکنی تقصیر تو نیست
بالاخره اگه دوستت است تو رو میشناسه چه آدمی هستی
اونم باید منطقی برخورد کنه که از این آشغالا همه جا و تو موقعیت های مختلف اجتماعی هست.زیاد
پیدا کردن همچین ادمی که به نیازای این اقا جواب بده هم کم نیست.
نباید این کار رو با تو میکرد
خداروشکر که همون ۳-۴ ساعت اول معلوم شد کی است و چی میخواد
بعد از یک ماه خوبه ؟؟؟

درسته ولی پشت دستم و داغ کردم
فکر کنم این آقا مشکل داره
آره وقتی اینجوری نگاه میکنم به قضیه که خ.ب شد زود خودش رو نشون داد آروم میشم

وحید چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 09:30 http://loverold.blogfa.com

سلام گناه تو چیه اون مر تیکه خر مقصر که از حسن نیت تو سو استفاده کرده خودتو نا راحت نکن

گناه من خوش بینی زیادم بود
میسی:)

کفشدوزک بدون کفش چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 17:14 http://www.eham.blogfa.com


سلام عجیجمممم ...
خوبی؟؟؟
امیدوارم بهتر باشی.... هییییییییی روزگار ...
از این آشنا کردن نگو که منم یه ضربه خوردم....
منم دیگه گ... بخورم از اینکارا بکنم ..............
بیخی ....دیگه خودتو اذیت نکن .... دوستتم فراموش میکنه و مطمئنا به خاطر یه اشتباه ترکت نمیکنه ....
پیش میاد دیگه !

راستی یه تشکر که همیشه اونوارا میایو جویای احوالم میشی...

فدای تو ... مواظب خودت باچچچچچچچچچچ....
ماچچچچچچچظظ

شلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
خوبم میسی:)
دقیقا منم از همونا بخورم اگه.....
خواهش می کنم:)
تو هم همینطور
نری دوباره غیب بشیا:(
مووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووچ

وحید چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 17:44 http://loverold

سلام من اپم سر بزن بهم

چششششششششششششششششم:)

سعید چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 18:30 http://www.saeedrm.blogfa.com

سلام
به نظر من شما مقصر نیستی. بالاخره یه لطفی کردی!!!!
میگم اینجا که توی تمام دنیا دختراشون توی ... معروفه معمولا پسرا ۳-۴ بار باهاشون می رن بیرون با هم آشنا می شن!!! بعد دعوتشون می کنن خونه تازه واسه شام یا ناهار!!!! این دوست شما چقدر عجله داشته!!!!‌:دی

سلاااااااااااااااااااام
دخترای روس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این از عجله یه چیزی اونورتره:)

ستایش چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 19:40 http://sadsaltanhaee.blogfa.com

سلام ویوا جون
نبینم غصه بخوریا!من اگه جای دوستت بودم اصلا از تو ناراحت نمی شدم.مگه تو کف دستت و بو کردی بودی که این آقا چه مار مولکیه!!!!!دوستت اگه تو رو خوب بشناسه مطمئنن نباید گناه اون مردک رو گردن تو بندازه.عذاب وجدان هم نداشته باش
آخه اگه از اول اینا حرف هاشون به اینجا کشیده شده دوستت باید دو تا داد گنده سرش می زد و دیگه شام بی شام مگه نه؟؟حالا چرا تا ۱۲ شب با آقا مذاکره کرده؟؟

شلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
نه خوبم.دوستم هم از من ناراحت نیست فکر کنم تغییر رفتارش هم برای اوضاع نابسامان روحی خودش بود الان همه چی درسته:)
نه اون تقصیر نداره اول یه کم واکنش نشون داده ولی بعدش میگه یه کم عکس العمل نشون ندادم ببینم در نهایت چی می خواد و تا کجا پیش میره شب اولی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به هر حال ممنووووووووووووووووون

وحید چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 20:06 http://loverold.blogfa.com

فقط به خاطر تو عوضش می کنم
ممنونم عصبانی نشو

هه شلااااااااام

میسیییییییییییییییییی:)
وقتی نوشته ای بوی پوچی می ده حالم گرفته میشه:(

فردین پنج‌شنبه 11 بهمن 1386 ساعت 00:40 http://press1.blogfa.com

آره عزیز حرفاتونو فهمیدم
مگه میشه یه کله پوک حرفی بزنه و بقیه کله پوک ها نفهمن؟
مرسی به من سر می زنی
مطلب شما قشنگ بود و غمناک
یه کم حوصله کن
لبخند بزن
سلام

هه نه که نمیشه:)
خواهش میکنم
ممنون
تنها کاریه که میشه کرد
شلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام:)

شاذه یکشنبه 14 بهمن 1386 ساعت 19:06

جل الخالق!!!
مرتیکه نفهم عوضی!!!

واقعا هرچی بگی بهش کم گفتی
اگه بعدا هم حالت گرفنه بود خواستی به کسی بدوبیراه بگی بیا همین جا به اون مرتیکه بگو چون من هنوز ازش شاکیم:دی

عرفان جمعه 27 اردیبهشت 1387 ساعت 00:56 http://www.1000beyza.persianblog.ir

سلام
من که تازه خوندمش
برخوردی هم باهاش کردید یا نه ؟
باید این ادما (حیوون)های اینجوری را فقط باید ............نمیدونم چی بگم
راستش هر دو حالتش غمناکه حالت اول سو استفاده از حسن نیت شما بوده و حالت دوم اون دانشگاهی ست که به وجود همچین استاد کثیفی پی نبرده (واسه همین از دانشگاه بدم میاد)و شما هم در برابر اینکه اطلاع رسانی نکردید مسئولید .
شاگرد های این کره خر چه شوند ؟
ببخشید بد حرف زدم چون دارم میترکم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد