سلام
این وبلاگ من و کاسپره.به دلیل مشکلات پرشین بلاگ اسباب کشی کردیم اما از اونجایی که وبلاگ قبلی برای خودمون مثل دفترچه خاطراته در نتیجه تمام پستهاش رو به اینجا منتقل می کنم:
الان اومدم دیدم هرچی اینجا نوشته بودم پاک شده
وچون اینجا توضیح داده بودم چرا من و casper با هم اینجا مینویسیم مجبورم یه توضیح دوخطی بنویسم:
چند ماه پیش casperدوست چندین و چند ساله من و بهترین دوستم تصمیم گرفت برای تحصیل بره هند
حالا اون کله پوک اونجاست و من کله پوک اینجا
این وبلاگ هم یه راه ارتباطی بین ماست البته نه ؛تنها؛ راه ارتباطی چون ما دهن هرچی ره ارتباطیه تو این مدت سرویس کردیم
نوشته viva
سلام
هنوز فرصت نشده اینجارو دست کنم هنوز شکل و شمایلش بده ببخشید به زودی درست میشهالبته از اونی که دیروز بود و سرمه هم خوشش نیومده بود یه کم بهتر شده .
هنوز casper چیزی ننوشته ولی به زودی میاد.
تا بعد...
نوشته viva
سلاما،بسی سخته فارسی نوشتن تو کافی نت هند ولی ما مینویسیم که ...
اول از همه اینکه دلم واسه اونیکی کله پوک بسیاری زیاد بتنگیده آنقدر که رو آوردم به انواع افیونات (ساندویچ مرغ تو کافی نت ) و اینکه خیلی خوشمزس ولی دلم قورمه سبزی بیشتر می خواهد اما
viva جونم الهی والت دیسنی قوربونه چشات بشه این تن بمیره پاشو بیا یه سر سرزمین این بودای خیکی رو ببین ثواب داره مادر (خیر از جوونیت ببینی قورمه سبزی هم یاد بگیر ،پیر شی به حق ۵ تن ) مردم بسکه ساندویچ مرغ خوردم
آآآآآآآآآآآآآآآآیییییییییییییییییییی یادم رفت! منو که مشاهده میکنید casper بچه مطرح این وبلاگ هستم ( خواهش میکنم این حرفا چیه مطرحیت از خودتونه )
و معنی اسمم هم معلومه (البته اصل قضیه برمی گرده به ۶ سال پیش که ما می خواسته بیدیم یک عدد مخ بزنیم در اینترنت ) و برای اینکه ماه پیشونی فکر کنه اینجانب پسر هستم این ID انتخاب شد !( قابل توجه دوستان علاقه مند )
خوب شرمنده که باید الان برم راستش کلاس دارم و در ضمن فارسی نوشتن همانقدر سخت شده که هندی نوشتن !
viva عزیزم دلم بسی زیاد تا تنگ اسسست !!!
casper is a friendly goust
¤ نوشته شده در ساعت 13:46 توسط casper &viva
آهای اهالی محترم در پرشین بلاگ :
من این همه زحمت کشیده بیدم فارسی نوشته بیدم چرا برام پیام ندادین ؟
viva معلومه کجا در رفتی ؟ نشنوم رفته باشی شیطونی چون اینجا جای شیطونی نداره و من هم تنهام !!! ( دوروغ گفتم) شنبه بعد از بهترین دیسکوی این شهر (قابل توجه viva که اینجانب از طرف یکی از معروفترین dj های بمبئی که اونشب اونجا play میکرد دعوت بودم) رفتم trans party ( روم به دیوار) و تا صبح اونجا بودم ۸ صبح و در عوض تمام دیروز خوابیدم ،
خب خب دعوام نکن فقط خواستم یه سرکی بکشم ببینم چیه این همه میگن !!!
ببین نمیشه من انگلیسی بنویسم؟ خیلی سختمه
امروز بعد کلاس رفتیم با سارا یه کافی شاپ معروف اینجا و پیراشکی شکلاتی خوردیم عین ایران بود حالی برد این casper شکمو
ok ما بریم زودی میایم دوباره و در ضمن از این کله پوک به اون کله پوک دل تنگیده بیده خیلی زیاد تا
یعنی دوستت دارم به هندی mujhe thumse piyar karogi
casper
¤ نوشته شده در ساعت 19:42 توسط casper &viva
وااااااااااایییییییییییییییییییی viva ببین چی پیدا کردم ایول من چه موجود خوبی هستم بلد نیستم لینکش کنم ولی آدرس رو میذارم اینجا گوش کن و یاد گلی بیفت فقط تو رو خدا آبقوره نگیر چون هنوز دبه قبلیه مونده و من نتونستم تمومش کنم اینجا هم همه چی زودی کپک می زنه
http://iranclip.com/yc/viewid.pl?clipid=417&sid=16003441530384
حالشو ببر باز بگو هند (گور به گور شن این هندیا به حق ۵ تن ) بد جائیه!
امروز رو برات تعریف کنم که یه نموره حالم گرفته شد آخه یه پسر خدا دیدم و نمی دونستم ایرانیه فکر کردم از بچه های هندی اهل دهلیه بعد پسره هم هی نگاهم میکرد یهو دیدم یه دختر (۱۰۰٪ خز ایرانی) رفت باهاش دست در دست هم و من رو میگی دچار یاس فلسفی شدم و دلم خواست ایران باشم که اینگونه ناهماهنگی در (روابط رو) مشاهده نکنم به جون خودم دختره خیلی خزه
ببین viva جونم فقط یه چیز یکم آب یخ شد برای بحران (لحظه ای) که دچارش بودم و اون اینکه پسره ایرانی بود و از اونجائیکه من دخمله گلی شدم و برای
گفتگوی تمدنها
اومدم به این خراب شده بعدش دیگه ناحالت نشدم و حالم رو به بهبودی رفت
وااااااااااااییییییییی اگه بدونی الان کی باهام حرف زد دائیم زنگ زد و من با سارینا حرف زدم (ایول) چه پدر سوخته راه افتاده واسم شعر خوند و قل هو ا... و قصه بن جنسیه خواهرای سیندرلا رو تعریف کرد دلم براش خیلی تنگ شده !
من دیگه برم چونکه این کافی نت خراب شده دارای تچنولوجی کولر خفنیه و من دارم یخ می زنم
CaSpErrr
"اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب، لبخند عشقم بود
تو اشکم را دیدی
ولی لبخندم را نفهمیدی
تو عاشق نبودی ! "
Always draw a circle around the ones u love,never draw e heart because hearts can be broken, but circles are never ending
casper
¤ نوشته شده در ساعت 20:22 توسط casper &viva
سلام
اگر می خواین بفهمین اینجا چه خبره و چرا من viva و دوستم casper دوتایی اینجا می نویسیم حتما نوشته ۲۱ شهریور منو بخونین.
توضیح خلاصه:من ایرانم و casper بهترین دوستم هند.و این وبلاگ بهترین راه ارتباط ماست.
امروز ساعت ۵ اومدم وبلاگ رو بنویسم دیدم casper هم on هست خلاصه بلاگ رو بی خیال شدم و شروع کردیم با هم چت کردن و از هر دری گفتن در حالیکه نظاره گر روی ماه همدیگه هم بودیم .(چه نعمتیه این تچنولوژی)
خبر مهم اینکه casper قراره آبان بیاد ایران .وااااااااااااااای وقتی گفت از خوشحالی نزدیک بود پس بیفتم
2کلمه خصوصی:
casper جونم الهی من فدای اون دل کوچولوت بشم که هوس قورمه سبزی کرده
در خصوص رفتنت به trans party باید بگم که یک شب اشکالی نداره حتی هفته ای هفت شب هم اشکال نداره اما یاد نره هر ۲ هفته یکبار یه سر به کالج بزن (جهت یکنواخت نشدن زندگی)
واما اندر احوالات وزن جنابعالی :مامان بیچاره ات اینجا غصه می خوره که ای واااای بچه ام اونجا تو رژیمه و معلوم نیست هر چند هفته یکبار ناهار می خوره ؟؟؟؟
اگه مامانت بفهمه که تو مدام در حال دوپینگ هستی .خبر نداره که ............
قابل خوانندگان :مامان casper از روزی که اون رفته یه جورایی اقدام به تاسیس شرکت صادرات مواد غذایی ایرانی به هند نموده و هر کی داره میره مجبوره ۲ تا چمدون خوراکی هم ببره نمونه اش همین ۲ هفته پیش بود که من یه چیز با حال در میان محصولات صادراتی دیدم باورتون نمیشه غیر از زرشک و رب گوجه و خیار شور و لواشک و آلبالو خشکه واااای اگر بگم میترکین از خنده نون بربری و سنگک هم فرستاد.البته به دستور casper که هوس کرده بود.
خلاصه عرضم به حضورتون که وقتی یکی داره میره هند از ۱ هفته قبل من و مامانش با هم در حال خرید هستیم و شبها هم نیم ساعت تلفنی حرف میزنیم که چی خریدیم و چی مونده.
راستی نی نی من همین ۱ ساعت پیش خونتون بودم مامانت اینها داشتن می رفتن مهمونی داداش جونت هم هنوز پاش به ایران نرسیده از صبح رفته بود دانشگاه و بعد اومده بود دوش گرفته بود دوباره رفته بود مامانت یه کم ناراحت بود .منم رفته بودم نامه ای رو که در جواب ۲۲ صفحه نامه من نوشته بودی بگیرم جدا من و تو دهن این وسایل ارتباط جمعی رو ... آره دیگه یه جورایی.
خیلی دوستت دارم .انقدر دلم برات یه عالمه هوارتا کوچولو شده که خدا میدونه
ولی این وبلاگ از تمام راههای ارتباطی بهتره اینجوری کمتر احساس تنهایی می کنم چون هروقت بخوام میام و می نویسم.
در ضمن اصلا خودتو به خاطر وجود اون دختره خز ناراحت نکن از قدیم گفتن سیب سرخ و............ از این حرفا دیگه .
پاورقی : گلی که casper ازش تو نوشته قبل اسم برده اسم ماشینش بود تو ایران که قبل از رفتنش فروخته شد و ما کلی ناراحت شدیم آخه کجاها که باهاش نرفته بودیم و چه خاطره ها که نداشتیم نمی دونم گلی هم حالا که یه صاحب جدید داره بازم به یاد من و casper هست یا نه؟؟؟؟و این آدرسی هم که تو نوشته اش گذاشته آهنگیه که من و اون توی گلی گوش می کردیم .وباید بگم که casper جونم با شنیدنش متاسفانه نتونستم جلوی آبغوره ها رو بگیرماگه تو تونستی معنیش اینه که خیلی سنگ دلیبه جای گریه زاری سر کلاس ریاضی و .. وقتی تو کافی نت به این آهنگ گوش میدی گریه کن دلم خوش باشه دلت برای روزایی که با گلی و با هم داشتیم تنگ شدهتازه یاد یه چیزای دیگه هم افتادم که دارم از بغض میترکم
۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تا بوووووووووووووووووووس
(اشتباه نشه برای casper بود )
نوشته viva
¤ نوشته شده در ساعت 0:40 توسط casper &viva
آهای viva غر می زنی یا حسودیت میشه که من تو دیار غربت یکم نون سنگک و بربری(البته مطمئنا با pepsi ) و یکم لواشک و یکم سس مایونز (که الهی قربونش برم من) و یکم سوسیس و کالباس و یکمی هم پسته و آلو و آلبالو و .... آخ خسته شدم از بس گفتم بخورم هاااااان؟؟؟ سرم گیج رفت بسکه اسم خوراکی آوردم گشنم شد باز حالا بگذریم ............. خوب گذشتیم
وای اگه بدونی که من چه آدم سنگ دلی هستم ............. دلم واسه هیچکسی و هیچ چیزی اندازه لایی بازی تو اتوبانهای تهران با گلی ( قربونت بشم هر جا که هستی امیدوارم صاحبت بدونه باید هفته ای ۲ بار ببرتت کارواش ) حالا هم که اون نیست با ارتفاع پست تنگ نشده ......... نگید که خنگم آخه این هندیای ... (چی بگم واا... به خدا !) اتوبان ندارن و بنزین لیتری $ 1 هست تازه پول بنزین بخوره تو سرم فرمون ماشین و کلا رانندگی سمت راست هست و تازه من نمی تونم وسط یه عالمه گاو و سگ و آدم (که بی شباهت به گاو نیستن ) رانندگی کنم و ===> اول از همه میخوام برگردم ایران که رانندگی کنم و از این بهترین نعمت الهی بهره مند بشم ( viva حالا توام آبغوره راه ننداز !) خب بابا بسه سیل راه افتاد ... غلط کردم اصلا می دونید چیه :
فقط به خاطر viva
من برمی گردم ایران ..... دوست دارم این عالمه نفهمیدی چقدر میگم؟؟؟
خب چیکار کنم این پرشین بلاگ اون علامته که دستاش رو باز کرده نداشت و من مجبور شداهه که (ببخشید یه هندی از کنارم رد شد لهجه گرفتم ) با دندونهای بسی خوشگلم به شما عشق و علاقه ام رو نشون بدم عزیز دل برادر
متاسفانه viva جون در رابطه به رفتن سر کلاس بگم که اصلا روحیه بالایی ندارم و رفتن و نرفتنم فرقش فقط امضای خودمه به جای امضای همکلاسی هام (جای من) و ===> نرم سنگین تره البته می تونی در جریان باشی که از این یکشنبه من معلم الکترونیک گرفتم و برای اینکه سال رو پاس کنم تصمیم به خوندن مقدار متناوبی درس گرفتم .
دیگر اینکه راجع به برادر اینجانب ما در ۵ روزی که ایشون تشریف آورده بودن که خواهر محترمشون در هندوستان احساس غربت کمتری داشته باشند دو بار به شدت ۸ ریشتر دعوا نمودیم و خودمون در جریان اوباشگری های بی رویه ایشون هستیده بودیم و غصه هم خورده بودیم خیلی !!!
حالا دیگه برم چون که الانه از گشنگی پس بیفتم برای اینکه ریجیم دارم و واقعنی ۲ روزه غذا نخوردم (کی بود گفتم دارم ساندویچ مرغ می خورم از اون موقع ) وایی یادم نبود الان باید غش کنم مثلا
ببین viva اگه ما انقدر بی بیننده هستیم (وبلاگ رو میگما ) بیا در اینجا رو تخته کنیم بریم یه سایت دیگه یه رستوران هندی بزنیم
پایه ای؟؟؟ دست بده کله پوک
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 12:15 توسط casper &viva
viva
خیلی دوستت دارم آهنگ jenifer lopez یعنی woooooooooooow همین
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 20:8 توسط casper &viva
http://iranclip.com/yc/viewid.pl?clipid=591&sid=17527578818992
فقط هیچی نمی تونم بگم !!!
۶ تا گریه واسه کسی که باید بره !
viva برای اولین بار بعد از برگشتنه مامانم می خوام های های گریه کنم !
کاش الان اینجا بودی این آِهنگ قشنگ اشکم رو در آورد
حالم بده، خیلی هم بد
casper
¤ نوشته شده در ساعت 21:10 توسط
سلام ،
viva معلومه کجایی من رو که می بینی الان آدم بسیار بسیار محترمی شدم در هند و در جریان باش که پریشب که رفته بودم دیسکویی که play dj G میکرد چون اونا مشغوله ریمیکس بودن من رو سپردن به دوستشون vinney ، اشتباه با vinay نشه ها (اعصابش رو ندارم) خلاصه اندر احوالات ما و اونها دگرگونی ایجاد شد و از اونجایی که ما فهمیدیم که اون vinney داره بزرگترین دیسکو شهر رو افتتاح می کنه (خیلی هم زیادی آدم حسابیه،دبی هم رفته ،کیش هم رفته) و پدر محترمشون رئیس پلیس شهر بمبئی هستند ما در کف ایشان ماندیم و aj حیوونکی از یاد و خاطره برفت !!و اینکه شب قبل از آن ما شدیدا مورد علاقه و احترام aj بوده بیدیم ==> طبق معمول دچار بحرانات شدید فکری شدیم که راه پیچ هندیای کنه رو پیدا کنیم !!!
oh my God بازم من دارم دری وری میزنما !!! (به این تیکه خارجیا زیاد رو نده سرتق شدن هی میان تو دهنم !!!)
حالا پیدا کنید x را !!!
بابا جان این aj خب خوشگلم نیست آخه
اصلا میدونی چیه =====> " هم اکنون نیازمند یاریه سبز شما هستیم "
حالا بهت بگم که دیشب من و یه دختر ایرانی که میدونی دوست grish یعنی (dj g ) هستش و dj g ,aj,vinney باهم ۴ تا شیشه ودکا خوردیم و من همش یکمی کوچولوها گریه کردم همین! ولی خیلی جات خالیه چون که خب دیگه !!!
ببین viva جونم اگه نمیخوای up کنی بگوها چون که من تخم مرغهام رو گذاشتم برسن ترشی بندازم
دیگه هم نمی تونم بیشتر از این تایپ کنم خیلی درگیر خواب هستم !!!
آها یادم رفت بگم که من دچار بحران شدم و کشتی به گل نشسته بود تا روزی که با dj G و دوستاش آشنا شدم ،تازشم چونکه vinney راننده داشته رانندگی بلد نیست و بهم گفت که ۲ ماه دیگه که اینا برای افتتاح دیسکو و موندن در شهر من اومدن ماشینش رو میده به من هی هورااااااااااا
تا اطلاع بعدی من خوابم
یادم رفت viva جونم ممنون بابت زمستونی که برای وبلاگ گذاشتی(خودمونیما توام خیلی چیزا بلدی ناقلا،باقلوا ، قطاب که الهی بمیرم اینجا ندارن )
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 16:37 توسط casper &viva
اواخر دیماه ۲ سال پیش بود که تیروئید یکی از دوستام B سمی شد و باید فورا عمل میشد.از اونجایی که اونم مثل خودم از آمپول هم می ترسید چه برسه به جراحی و اتاق عمل و من خیلی درکش میکردم ازم قول گرفت که ۳ شبی رو که باید تو بیمارستان بخوابه من به عنوان همراه پیشش بمونم .
خلاصه دکترش گفت که بیمارستان مروستی (زیر پل حافظ) بهترین تجهیزات رو برای این عمل داره و باید اونجا بخوابه .بالاخره عمل با موفقیت انجام شد و B رو منتقل کردن به بخش ولی هنوز به هوش نیومده بود . وقت ملاقات هم تموم شد و من بعد از اینکه همه رو(مامان B .مامان خودم و ....) متقاعد کردم که هر ۳ شب خودم میمونم و اگر خسته شدم حتما جامو با کسی عوض می کنم اونها رو راهی منزل کردم .Bهنوز کاملا به هوش نبود گاهی یه چیزایی میگفت و دوباره می خوابید.
شب اول و دوم با خوندن کتاب و حرف زدن و جک گفتن با پرستارهای شیفت شب که یه اکیپ با حال بودن گذشت واما روز سوم :ملاقاتی ها رفتن و من تا اومدم یه نفس راحت بکشم یهو B یه تکونی خورد و چشمش رو باز کرد .رفتم کنارش و پرسیدم چی می خوای ؟واااااااااااای فکر میکنین چی می خواست؟؟؟؟؟پــــــــــــیتــــــــــــــزا
با خودم گفتم آخه شیکمو من این موقع شب تو این سرما اونم زیر پل حافظ که هیچ جارو بلد نیستم پیتزا از کجام بیارم؟؟؟؟
خلاصه دیدم گناه داره بعد از ۳ روز هیچی نخوردن حالا گشنش شده و رفتم از پرستار بپرسم ببینم میتونه بخوره ؟که کف کرد و میون خنده بهم گفت اگر فقط چند تا تیکه کوچیک اونم قسمتهای نرمش باشه اشکال نداره!
از بیمارستان اومدم بیرون و رفتم پیش اون آقا مهربونه که بغل بیمارستان گلفروشی داشت و من این ۳ روز صبحا ازش چند تا شاخه گل می گرفتم .اونم گفت تو کوچه بغلی یه پیتزا فروشی هست .تشکر کردم و اومدم بیرون اما بغل گلفروشی کوچه نبود یه جای تاریک و مخوفی بود که دو تا در خیلی بزرگ آهنی داشت بیشتر شبیه پارکینگ های قدیمی بود دل و زدم به دریا و رفتم تو .دو سه تا مغازه مخروبه و تعطیل ؛یه پیکان که راننده تو صندوق عقبش دمپایی پلاستیکی و آدامس و پفک و ...
میفروخت سمت چپم هم چند تا در قدیمی مربوط به خونه های بغلی بود که به نظر نمی رسید کسی توشون زندگی کنه .در کل جای ترسناکی بود یه خورده جلوتر یه مغازه خیلی کوچیک بود با دو میز چوبی و ۴ تا صندلی قدیمی چوبی (پشت هر میز ۲ تا صندلی)یه چراغ نفتی زنگزده و کهنه (احتمالا مربوط به زمان مهاجرت اولین گروه آریایی ها به پارت) هم فضای خالی بین دو تا میز رو پر کرده بود و جای هرگونه رفت و آمدی رو گرفته بود.پشت میزها هم یه یخچال بود از اونا که تو سوپر مارکت ها هم هست.(تنها نشانه فن آوری و پیشرفت علم در اون مکان ) توش هم کالباس و سوسیس و ...بود پشت یخچال که تقریبا تمام عرض مغازه رو پر کرده بود یه پیرمرد هیکلی شبیه باستانی کارا یه ذره هم شبیه آهنگرهای تو کارتونها مشغول کار بود .یه پیرمرد کوچولو هم پشت یکی از میزها نشسته بود و یه عالمه لباس تنش بود .اینها همه چیزهایی بود که من از بیرون مغازه دیدم و بهم فهموند که اینجا همون پیتزا فروشیه.رفتم جلو و گفتم سلام توی چهار چوب ایستاده بودم جا نبود جلوتر برم .پیرمرد کوچولوهه سریع بخاری رو برداشت و گذاشت زیر میز تا من برم تو خودش هم از کنارم رد شد و رفت بیرون گفتم یه پیتزا مخصوص می خواستم .
پیرمرد درشت اندام بدون اینکه بهم نگاه کنه در حالیکه تند تند پیتزا آماده می کرد و میذاشت توی تنور(راستی یادم رفت بگم که فر نداشت و خیلی باحال توی اون تنور قدیمی ها می پخت) گفت :۵۰ تا سفارش دارم باید زود آماده بشن برای ....(اسم یه جایی رو گفت یادم نمیاد) وقت ندارم درضمن من فقط به اونایی که مشتری قدیمیم هستن پیتزا میدم.
حرصم گرفت ولی من پرروتر از این حرفا بودم گفتم :خب منم مشتری همیشگیتون میشم .
گفت:وقت ندارم میبینی که دست تنهام شاگرد ندارم (پیش خودم گفتم داشتی هم تو این مغازه جا نمی شد باید دم در می ایستاد تو رو نگاه می کرد)
ایندفعه دیگه جوش آوردم و گفتم :ببین آقا دوست من عمل کرده و توبیمارستانه بعد از این همه سرم حالا هوس پیتزا کرده و تا شما به من پیتزا ندی من نمیرم.(شاخی بودم واسه خودم ها)
انگار دلش به رحم اومد یا شایدم ازم ترسید؟گفت بشین تا حاضر بشه .
منم نشستم و مشغول نگاه کردن در و دیوار شدم هر دیوار ۲۰ دقیقه وقت می خواست تا نگاش کنی پر بود اسکناسهای کشورهای مختلف یه جورایی دیوار رو کاغذ دیواری کرده بود .رو هم رو هم همین جوری چسبونده بود و بالای بالا هم یه کشکول و یه تبرزین قدیمی و یه قفس با دو تا قناری آویزون بود. همینجوری مشغول تماشا بودم که یهو یه دست پشمالو گنده یه چیزی گذاشت رو میز و گفت بخور !نگاه کردم یه تیکه مربع شکل فویل آلومینیومی بود که روش ورقه های کالباس ریخته بود با آویشن وسس
گفتم مرسی من نمی خورم .باز با همون لحن خشن گفت :مشتری من نباید بیکار باشه باید تا وقتی تو مغازه منه همش بخوره
اینجا بود که فهمیدم این نهایت محبت این مرده و اصولا مرد مهربونیه ولی از اون دسته مردای قدیمی که به زن به چشم یه ضعیفه نگاه میکنن و توقع دیدن یه همچین دختر پررویی و رو این وقت شب تک و تنها تو مغازش نداره .لابد از همون دسته ای که معتقد هستند صدای خنده دختر رو نا محرم نباید بشنوه.حتی اگراین نا محرم این آقای جای پدر بزرگ من باشه.حالا منو مجسم کنید با نیش باز و خیلی پررو ساعت نمیدونم چند ولی تقریبا دیر تو مغازه این آقا با احتمالا یه طرز فکری شبیه اونچه که گفتم .هنوز وقتی یادم میاد خندم میگیره.
مشغول خوردن شدم با دست البته .خیلی راحت میشد فهمید تو اون مغازه خبری از چنگال و ... نیست. پرسیدم اینجا چند ساله که پیتزا فروشیه؟
گفت ۴۰ سال من اولین پیتزا فروشی رو توی تهرون زدم (توجه کنید مث همه قدیمیها میگفت تهرون نه تهران)اولین مشتری هام هم دکتر حسابی و دکتر مروستی بودن(راست و دروغش پای خودش) پرسیدم اسم اینجا چیه؟
گفت اسم من داووده ! خندم گرفت آخه من که اسم خودشو نپرسیدم
گفتم نه اسم مغازتون چیه ؟
یه نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت انگار به الاغ نگاه میکنه و گفت :خب وقتی اسم من داووده اینجا هم پیتزا داووده دیگه !
واااااااااایییییییییییییی خدایا چرا من اینقدر احمقم که نفهمیدم منظورش چیه ؟این پیرمرد اگر کله پزی یا مزون لباس یا هر مغازه دیگه ای هم داشت اسمشو میذاشت داوود چه جالب ؟
(یه لحظه احساس کردم این پیرمرد چقدر دوست داشتنیه)
گفت :بیا اینجا !
از جام بلند شدم همونجا بودم کنار یخچال ؛دیگه فسقل مغازه اینجا و اونجا نداره که
یه قوطی کنسرو گرفت جلوم گفت بردار ! قارچ بود و من میدونستم که نباید دست آقا داوود رو رد کنم یه دونه برداشتم یهو سرم داد زد :این سوسول بازیا رو بذار کنار بعد خودش یه مشت قارچ گرفت طرفم .قیافه من دیدنی بود یه دست پشمالو و گنده یه عالمه قارچ به طرفم دراز کرده بودگرفتم یعنی قبل از اینکه آقاداوود عصبانی بشه باید میگرفتم .
گفت بخور ومن شروع کردم به خوردن هنوز آخرین دونه رو نخورده بودم که واااااااااااای یه تیکه فویل دیگه با یه عالمه کالباس و سس و آویشن پرت شد جلو م و باز همون صدای خشن :بخور
چشمم کور باید همون اولی رو یواش یواش می خوردم تا مجبور نشم دومی رو بخورم .
پیتزا آماده شد اونو پیچید تو یه تیکه فویل بزرگ تر باز مثل قبل یه عالمه کالباس و آویشن وسس توی یه فویل دیگه و گفت اینم ببر برای دوستت یادم نمیاد چقدر شد فقط میدونم پول هرچی خورده بودم و کالباسهایی که برای B داده بود رو نگرفت و قیمت پیتزا هم اینقدر ارزون بود که اول فکر کردم داره شوخی میکنه .
موقعی که داشتم خداحافظی می کردم گفتم :آقا داوود من دیگه جزو مشتری هاتون هستم ؟
نگام کرد و گفت دفعه دیگه با دوستت بیا .(چقدر این مرد فوق العاده بود )
اون شب B پیتزا رو خورد و واقعا خوشمزه بود پرستارهای بیمارستان هم اومدن تو اتاق ما که رو به روی پذیرش بود و اونها هم از کالباسهای آقا داوود خوردن و به قول خودشون مهمونی خداحافظی مارو گرفتن.
ومن میدونم که توی مغازه اقا داوود اگرچه چنگال و جعبه و ..... نیست اما یه آدمی هست که پر از صفاست و مهربونی؛تازه اون شب حس کردم وقتی میگن یه نفر با صفاست یعنی چی ؟
شما هم اگر از زیر پل حافظ و کنار بیمارستان مروستی رد شدین حتما یه سری به پیتزا داوود بزنین و اگر گفت بهتون پیتزا نمیده بهش بگید که میدونین یه قلب مهربون پشت چهره و صدای خشنش داره!
casper خوشگلم سلام
قربونت برم نبینم گریه کنی
آهنگ زمستون با صدای خود خود افشین مقدم (خدا بیامرز )بی نظیره .مرسیتو خیلی خوفی
میگم یادته ایران که بودی من یه شب شام تو سند باد بهت باختم؟نی نی قول میدم هر وقت اومدی ببرمت تا هم شام بخوریم هم این آهنگ رو با صدای اون یکی افشین گوش کنیم خب؟
قابل توجه اهالی بلاگستان:
اون آهنگی رو که casper تو نوشته قبل گذاشته حتما گوش کنید بعد اگر خواستید یه اجرای خوب هم ازش ببینید شبها ساعت ۱۱-۹ توی رستوران سندباد افشین (خواننده قدیمی)میخونه بهش بگین زمستون رو براتون بخونه!
csaper جونم تورو خدا آبان بیا دلم هوارتا کوچیک !چرا آپ دیت نمیکنی؟کجایی؟
نوشته viva
¤ نوشته شده در ساعت 20:22 توسط c
* مهر 1383*
سه شنبه، 28 مهر، 1383
قد قد
قدقدقدقدااااااااااااااا(سلام به زبون مرغ ها)
جاتون خالی ۴ شنبه رفتم مهمونی اونم چه مهمونی وسط کار همه رقص و تعطیل کردن نشستن نگاه کردن فوتبال (ایران و قطر ) عجب بازیی بود خلاصه چشمتون روز بد نبینه تا یکی میومد طرف دروازه حالا فرقی نمی کرد کدوم دروازه ؛یهوهمه میرفتن رو هوا و جیغ می زدن (بیچاره همسایه ها )جالب اینکه وقتی گل محمدی به خودمون گل زد هرکدوم از دخترا پریدن بغل دوست پسرشون و زدن زیر گریه خیلی صحنه با حالی بود .شانس آوردیم ایران برد اگر می باختیم هم حال گیری بود هم بیچاره صاحب مهمونی که این همه زحمت کشیده بود .
بعد از بازی هم یه خورده زدیم و رقصیدیم جشن گرفتیم بعدشم پخش شدیم تو ماشینهای بچه ها و ریختیم تو خیابون وااااااااااااای چه خبر بود خ ولی عصر و جردن و فرشته واااااااااااااااااااااااااای غلغله بود تا ساعت ۲ چرخیدیم توی خیابون ها و بعد اینقدر من نق زدم که دلم تاب بازی می خواد تا همه رفتیم پارک ساعی و عین ندید بدیدها هجوم بردیم به تاب و سرسره و الکلنگ و... تازه اونایی که هی به من میگفتن مگه بچه ای که می خوای بری تاب بازی خودشون بدتر هول شده بودن ؛نگهبان پارک هم خیلی مرد باحالی بود دمش گرم نزدیکای ۳ نصفه شب بود که خبر داد مامور اومده توی پارک ؛ماهم دل کندیم و آقایون زحمت کشیدن مارو رسوندن و خودشون هم تشریف بردن(غیرت و این حرفها)
حالا همه اینا رو گفتم که بگم هرچی اونشب خوش گذشت ۲شب بعد از دماغم در اومد یهو روی لپم یه جوش زد خیلی عجیب بود من تا حالا جوش این شکلی نزده بودم بعد یکی روی چونم زد و الان تمام صورتم پر جوشههههههههههههههه من آبله مرغون گرفتم خنده نداره ایدز که نگرفتم خوب می شم
کف کردم بسکه تو خونه موندم حالم از تختم و استراحت به هم می خوره
راستی casper قراره 11 آبان بیاد هوررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
منم تا اون موقع خوب خوب شدم .
راستی کسی میدونه این جوشها از روی صورتم کی میره؟اینقدر بهم گفتن اگه بکنیشون جاش میمونه من بدبخت شبها دستکش دستم می کنم می خوابم .خیلی سخته
viva
¤ نوشته شده در ساعت 16:51 توسط casper &viva
یکشنبه، 26 مهر، 1383
ویوا اوووخ شده!!!
الهی بمیرم ویوا آبله مرغون شده !!!
دختر از سنت خجالت نکشیدی؟؟؟ این مریضی مال نی نی هاست !!! چه معنی داره من دارم میام و تو مریض میشی؟ هر چی بهت میگم اون پیراشکیهای ایران زمین و با رانی هلو تنها نخور منم بیام که گوش نمیدی آخه هی میخوری هی اوووخ میشی ! تکلیف من رو معلوم کنا اگه میخوای من اومدم هی بگی آی دلم آی سرم اوووخ .... من نیاما میرم یه شهر هند رو میگردم حالشو میبرم ( دروغ گفتما میام چون که میدونم من بیام خود به خود مرض هات خوب میشه ) اونا همش تهدید بود
حالا اگه کسی به این وبلاگ متروک ما سری زد برای شفای عاجل ویوا از خداوند منان دعا کنه (چی شد؟ چی گفتم؟ )
casper
¤ نوشته شده در ساعت 21:26 توسط casper &viva
شنبه، 18 مهر، 1383
مسافر
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد :
<<چه سیب های قشنگی !
حیات نشئه تنهایی است >>
و میزبان پرسید :قشنگ یعنی چه ؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق؛تنها عشق
ترا به وسعت زندگی ها برد؛
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن .
...
- چرا گرفته دلت ؛مثل آنکه تنهایی .
- چقدر هم تنها!
- خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.
- دچار یعنی عاشق
- و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک ؛ دچار آبی دریای بیکران باشد .
۱۵ مهر روز تولد سهراب سپهری بود .
۲کلمه با casper:
بابا جان تو نمی خوای تکلیف منو روشن کنی ؟؟؟یه بار میگی ۹ آبان میام یه بار میگی هفته دیگه میام !چه معنی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به هر حال من نمیدونم آخرین مهلتت همون ۹ آبانه و بس !چی داش من ؟؟؟یه کلوم ختم کلوم .ملتفتی؟؟؟
¤ نوشته شده در ساعت 11:29 توسط casper &viva
چهارشنبه، 15 مهر، 1383
دو کلمه حرف خصوصی !
سلام ویوا ی بی معرفت
حالا من پشتم قلنج شده نمی تونم تکون بخورم تو یه آپدیت کن دلم وا شه
ببین من از شنبه تا حالا از جام تکون نخورده بودم الانم در توان خودم نمی بینم بیشتر از این تایپ کنم چون که پشتم تیر میکشه خیلییییییییییی زیاد
====> آپ کن وگرنه نه من نه تو ...!
ببین بیشتر از دو کلمه که نبود حرفم ؟ هان ؟
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 11:29 توسط casper &viva
جمعه، 10 مهر، 1383
بابا تخته کنیم در وبلاگ رو ....
بابا عجب حالی داریم من و تو vivaجونم که واسه خودمون مینویسیم و خودمون هم کامنت میدیم به اون یکی آخرشم پیروزمندانه اسممون رو مینویسیم !!!
بکن بریم yahoo چتمون رو بکنیم مادر من ....
خب حالا بگین من چی بخرم؟ فردا تولد دوست پسر دوستمه و منم که همیشه گیر چی بخرم دارم
نمیدونید؟؟؟ جدی بیاین نظر بدین این دفعه که کادو آدم چی بخره واسه دوستاش بهتره؟؟؟
۱- کادوی دوست پسر به دوست دختر
۲- کادوی دوست دختر به دوست پسر
۳- کادوی دوست یه دختر به دوست پسر اون یکی
۴- کادوی دوست یه پسر به دوست دختر اون یکی
۵- کادوی یه دختر به یه دختر دیگه
۶- کادوی یه پسر به یه پسر دیگه
۷- کادوی شماها به من که انقدر گلم
ااا ازدحام نکنید ، خواهش میکنم برای دادن نظرات و پیشنهادات خودتون نوبت رو رعایت کنید و محترمانه تو صف وایسین از پذیرفتن انتقاد (به دلیل ایجاد شدن یاس فلسفی ) معذوریم
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 17:48 توسط casper &viva
جمعه، 10 مهر، 1383
چه خبر از هخا ؟؟؟؟؟
سلام
اول صحبتهای حسنی در باره اهورا رو گوش کنید فوقالعاده اس بعد هم مطلب ابراهیم نبوی رو بخونید
با نهایت تاثر و تاسف خبر لغو سفر آقای فتح الله اهورا پیروز خالقی بزدی را به اطلاع کلیه هموطنانی که در میدان شهیاد سابق منتظر غیب شدن ملاهان و ظهور اهورا بودند می رسانیم. در پی تماس استاد اهورا با رادیو فردا این خبر غم انگیز و تاسف بار به اطلاع می رسد. از کلیه هموطنان فریب خورده که تا دیروز ایشان را بزرگترین قهرمان تاریخ ایران می دانستند خواهشمند است از فردا به این مادرمرده فحش ندهند و قهرمان جدیدی را هم علم نکنند. جهت عبرت امت شهیدپرور مطالب ما در مورد اهورا همچنان ادامه خواهد داشت. در پایان یادآور می شویم که اگر اهورا نیست طرفدارانش هستند.
ضمنا بطور اجمال دلایل لغو سفر استاد اهورا پیروز به عرض می رسد:
1) قرار بود ملایان تا تاریخ نهم مهرماه ناپدید شوند در حالی که این افراد به جای اینکه بروند ماندند.
2) قرار بود براساس گفته اهورا زندانیان سیاسی تا روز هشتم مهر آزاد شوند و ملت ایران و زندانبان های وظیفه نشناس هیچ کاری برای آزادی زندانیان سیاسی نکردند.
3) قرار بود مردم و پاسداران براساس گفته اهورا بروند و رادیو تلویزیون را تا روز نهم مهر بگیرند تا برای پخش برنامه رنگارنگ مشکلی وجود نداشته باشد، در حالی که مردم این کار را نکردند.
4) این احتمال وجود داشت که در صورت رفتن استاد اهوراپیروز رژیم بی تربیت به جای اینکه برود مقاومت کند و در نتیجه مشکلات استراتژیک پیش بیاید.
با توجه به مشکلات فوق سفر استاد اهورا لغو شد و در صورت هرنوع اطلاع و خبر جدید موارد به اطلاع خواهد رسید.
ستاد لغو سفر استاد اهورا پیروز
دهم مهرماه 2563 هخامنشی مصادف با روز مهرگان
نوشته ابراهیم نبوی( برگرفته از سایت گویا )
می دونین چیه ؟مطمئنا هر کس که میگفت این اهورا خالقی چرت و پرت میگه و اومدنش به ایران و... مزخرفه هم یه کوچولو ته دلش احتمال میداد که شاید یه خبری هم بشه !!!!!!!!!!!!
مثل این می مونه که یه ظزف سوپ بذارن جلوتون بعد تا می خواین شروع به خوردن کنید یه بچه دوساله بیاد و بگه توش سم ریختن .با اینکه عقل قبول نمیکنه بچه چیزی بفهمه ولی شک می کنین که مبادا راست بگه ؟؟؟؟حالا حکایت مردم ایران هم حکایت همین آدمه و سوپ؛ همه یه جورای دودل بودن و ته دلشون کنجکاو که چی میشه و........ هیچی نشد!!!!!
viva
¤ نوشته شده در ساعت 16:18 توسط casper &viva
چهارشنبه، 8 مهر، 1383
بمب چی میگه !!!
سام و علیک،
ضعیفه آخه یه سوکس فزرتی(املاش رو داشته باش آبجی) این کولیگری ها رو نداره که عزیز من ،خب با دستت میگرفتیش مینداختیش دور فدات... به مولا ما هر وقت میشینم با خدا اختلاطات کنیم کلی غر این ضعیفه ها و معضلاتات سوسکیشون رو به خدای احد واحد میزنیم اما چییییییی؟ اگه به حرف ما بود که دنیا اینجور نمی موند...!
ال باب اون فقره کنسرو بود کونسرد بود چی بود این آقای سسکی زن (sexy lady) داره هفته دیگه ما فقط میریم که یه موقع بر و بچ شلوغ کردن چیییی بزنیم تو سرشون برفستیمشون پیش ننه جونشون ! آخه بی ناموسی هم حدی داره به مولااااااا علی قسم... ببین من یه موضوعاتی در جریان هستن باید به اون زبون بگم پس تا خط بعد بدرووووووووووووود .....
آهااااااااییی ویوا نبودی داشتن کاسپرت رو میکشتن ...
حساب کن نشستی سر آزمایشگاه الکترونیک و خیلی جدی داری NAND GATE & LOGIC GATE و اینجور کوفتها رو وصل میکنی بهم یهو استاد مهربون الکترونیک (آخه دوتا هستن یکیشون عین من و تو ترشیدس اون نه اون یکیشون ) میاد سر کلاست با رنگ و روی پریده میگه
...please leave the class there is a BOMB
و حالت رو داشته باش که من تا دم در کالج با همکلاسیم فقط دویدیم و تنها چیزی که میدیدم فرار بچه های کالج و هجوم به سمت در اصلی بود و یه عالمه ماشین های گارد که برای بمب اومده بودن ....
بعدش من و خانوم (ع) که معرف حضور هستن اومدیم خونه من و (س) هم اونجا بود و من ۵ دقیقه یه بار می رفتم تو شوک و یادآوری میکردم که تو کالج فکستنی فرگوسن (که خود به خود بعد از چند صباحی میریزه ) آخه بیشتر از ۱۲۰ سال قدمت داره ) بمب گذاشتن که چییییییییییی؟؟؟
ببین الان dj G زنگ زد و گفت داره شب میاد شهر من و میان خونه من مهمونی بازی و من بعدا به طور کامل در خصوص بمب توضیحات خواهم داد ... !
ویوا توام یه حرکتی از خودت نشون بده که باهات آشتی کنم چونکه دلم برات تنگگگگگ بسی زیاد !!!
راستی به دائیم الان داشتم تو چت قضیه بمب رو تعریف میکردم بدون هیچ عکس العمل غیر عادی گفت دخترم تو خودت یه پا بمبی .....!
CaSpErr نجات یافته ...!
¤ نوشته شده در ساعت 20:13 توسط casper &viva
چهارشنبه، 8 مهر، 1383
viva میمیرد
نمی خواستم آپ دیت کنم ولی خیلی بهم ریخته و خسته ام گفتم شاید یه خورده نوشتن بد نباشه .اصلا همه چی تقصیر پاییزه من اصلا از این فصل لعنتی بدم میاد و همش از اولش منتظرم اتفاقات بد بیفته بعد کوچکترین اتفاقی رو میندازم گردن پاییز .
بدرود زندگی ؛من به مادرم حوا می پیوندم .به نظرتون حوا هم از سوسک می ترسیده؟؟؟؟
امروز عصر باید میرفتم جلسه ... یه چیزی شبیه همایش کوچیک راجع به شهر سازی مدرن و شهروند مدرن حالا اینکه من اونجا چیکار می کردم بماند. یه سری دختر و پسر جمع شدن دور هم که تلفیق شهر مدرن و ایده آل با شهر اسلامی یعنی معماری اسلامی چی میشه ؟چطور میشه با این دوتا یه شهر مدرن داشته باشیم ؟؟؟؟(اگر دوست دارین به این مجموعه اضافه بشین و رشته تون هر شاخه ای از هنره بهم میل بزنید) این جلسات زیر نظر سازمان فرهنگی هنری شهرداری برگزار میشه کلا جالب بود ولی من امروز رو اون دنده بد بودم و همه چی رو با دید منفی می دیدم خلاصه همه با هم آشنا شدیم و یه خورده حرف زدیم چند تااز هم دانشگاهی های قدیمی رو هم اونجا دیدم و به جای اینکه خوشحال بشم حالم بیشتر گرفته شد با بی حوصلگی زودتر ازهمه راه افتادم بیام خونه .اومدم خونه دیدم هیچ کس نیست یه سری مجله از همایش آورده بودم که بخونم .دراز کشیدم و مشغول خوندن شدم که یهوووووووووووووو وااااااااااااای یه چیزی از روی تختم پر زد .یه سوسک بالدار گنده من خیلی از سوسک میترسم اصلا انگار خدا این موجود کریه المنظر رو برای زجر دادن خانمها آفریده خلاصه چشمتون روز بعد نبینه یه جیغ بلند کشیدم و پریدم از اتاقم بیرون سوسکه دیگه پر نمی زد .حالا من موندم تک و تنها که با این غول بی شاخ و دم چیکار کنم؟ تلفن رو برداشتم و شماره منجی همیشگیم داییم رو گرفتم تو دسترس نبود مامانم هم تو کتاب فروشی بود و داشت کتاب می خرید وفقط تونست بگه که حشره کش کجاست .بابا هم شماله و هیچ کمکی نمی تونست بکنه .اینکه میگم میترسم یعنی واقعا من از سوسک در حد مرگ وحشت دارم .حالا منو مجسم کنید با حشره کش(اسپری) توی دستم دم در وایسادم و اتاق رو بازرسی می کنم بعد یهو دیدمش لعنتی صاف بالای مانیتور نشسته بود منم موندم که اگه اسپری حشره کش رو بزنم رو مانیتور چه اتفاقی میفته ؟؟؟با خودم گفتم گور بابای مانیتور و دستم رو فشار دادم روی این بیلبیلک حشره کش (نمیدونم اسم اونکه پیس پیس میکنه چیه؟) و پییییییییییییییییییسسسسسسسسسس همینجوری اونو فشار دادم سوسکه هیچ حرکتی نمی کرد و ساکت سر جاش میخکوب شده بود توی این هیرو ویری هم یکی از دوستام زنگ زد شماره شو که دیدم گوشیو برداشتم و گفتم سوسک ؛دارم می کشمش ؛زنگ میزنم و گوشی رو گذاشتم ولی حمله رو قطع نکرده بودم و سوسکه همچنان با هجوم این اسپری نه چندان خوشبو از هر حرکتی عاجز بود .جالبه که باهاش حرف هم میزدم (از موضع قدرت ) یه کم ترسم ریخته بود و براش کری می خوندم که :ببینم حالا میتونی پر بزنی ؟ بلند شو دیگه و هی غر میزدم اینجا هم جا بود تو نشستی ؟ اگه مانیتورم خراب بشه و توش حشره کش بره تقصیر توئه .خلاصه فیلمی بود فکر کنم ۶-۵ دقیقه همینجوری بهش حشره کش میزدم تا اینکه یه چند قدمی برداشت و بعد افتاد رو زمین و فریاد پیروزی من به آسمون رفت مرحله بعد هم مرحله جارو برقی بود و من نشئه از این پیروزی دلنشین روی تخت دراز کشیدم که احساس کردم سرم گیج میره آخه مگه این اسپری های لعنتی سوسک کش نیست پس چرا من سرم گیج میره؟؟؟یه لحظه به ماهیت خودم شک کردم .تازه گلوم هم خیلی میسوخت اتاق هم بوی وحشتناک حشره کش میداد و من از ترس یه حشره موذیه دیگه می تر سیدم پنجره رو باز کنم الان هم هنوز اتاق بعد از ۳ ساعت بو ی گند میده و منم با اینکه ۲ تا لیوان شیر خوردم بازم گلوم میسوزه و سرم هم سنگینه .بیچاره سوسکه چه حالی داشته اون دقایق آخر کاملا درکش می کنم .شما هم اگه فردا صبح توی روزنامه ها خوندین که یه دختر جوون با حشره کش خودکشی کرده بدونین که اون منم و خود کشی نکردم بلکه برای پیروزی در یک نبرد تن به تن با یک غاصب مهاجم؛ جان به جان آفرین تسلیم کرده ام .حالم بده .........فکر کنم داره اثر میکنه .ای سوسکی منو حلال کن .
وصیت نامه : عضو این گروه شهر مدرن (شهر آسمانی) هم بشین و خط منو ادامه بدین اگر هم اطلاعات خواستین ایمیل بزنین الان که خیلی از مخترعین بزرگ اون دنیا هستن حتما اونور از اینور آباد تره پس می تونم از اون دنیا جواب ایمیل هارو بدم و کمکتون کنم off هم گذاشتین عیبی نداره)
casper جان دوست خوفم این وبلاگ رو بدون من باید ادامه بدی.من خیلی دوستت داشتم و تمام عروسکهام مال تو
بدرود زندگی ؛من به مادرم حوا می پیوندم .به نظرتون حوا هم از سوسک می ترسیده؟؟؟؟
viva (در آستانه مرگ)
¤ نوشته شده در ساعت 1:40 توسط casper &viva
سه شنبه، 7 مهر، 1383
jennifer در هند :)
رسم زندگی این است
روزی کسی را دوست می داری
و روز دیگر تنهایی
به همین سادگی
۲ کلمه خصوصی با casper :
casper خیلی بی جنبه ای آدم دل دوستشو اینجوری می سوزونه ؟چجوری؟؟؟؟ همین جوری دیگه که الان تا ما تحت فراخ بنده داره میسوزه .خب منم کنسرت shaggy می خوام اصلا اونو چه به هند
کم مونده jennifer هم بیاد هند کنسرت بذارهاصلا من قهرم
viva
¤ نوشته شده در ساعت 14:46 توسط casper &viva
سه شنبه، 7 مهر، 1383
بترکه چشم حسود...
برای سوختن اعضای بعضی از اهالی...
من دارم 3 october میرم کنسرت shaggy
و با آقای vinney پسر رئیس پلیس بمبئی (چاکریم دیگه ما اینیم) قسمت vip
برو حالا بگو هند بد جائیه ...
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 12:54 توسط casper &viva
دوشنبه، 6 مهر، 1383
یعنی چی؟؟؟؟؟
اندر احوالات دندان عقل
آخه دندونی که تا در میاد باید کشیده بشه به چه دردی می خوره؟؟؟؟
واااااااااااای من از دندانپزشکی خیلی می ترسم و بدبختانه ۴ تا دندون عقل دارم
دیروز من بیچاره دوتا از دندونهامو کشیدم ۲ تا دیگه اش مونده .خیلی درد دارم تازشم دندونامو گذاشتم جلوم و دارم نگاهشون می کنم خیلی باحاله دیروز به دکتر گفتم : دندونهامو نندازین دور و چند دقیقه بعد پرستار یه دستمال گذاشت کف دستم و خندید و گفت خانم ... اینهم دندونهاتون . منم اونهارو گذاشتم تو کیفم و آوردم خونه تا هرکی بهم گفت دندون عقلتو کشیدی حالا دیگه عقل نداری اونهارو نشونش بدم و بگم چرا ایناهاش .
حالا بریم سراغ casper :
آخه تو خجالت نمی کشی؟ من بدبخت بی دندون رو متهم به بی معرفتی می کنی ؟
به من چه تو همش on sms هستی و من نمیتونم برات off بذارم.تازشم من که می دونم تو منو خیلی دوست داری و دلت نمیاد باهام قهر کنی .بعدشم تو کی قراره بیای ایران میشه تکلیف منو روشن کنی؟؟؟؟
من دلم تنگ شده تازه تو نمی خوای روز تولدم ایران باشی؟پارسال تولدم یادته ؟؟؟
راستی یه خبر باحال اون همسایه دیوونهه یادته همون زنه که .... بود (یه کم خانم محترمی بود و شغل شریفی داشت و ساعت کارش از ۱۰ شب تا ۶ صبح بود )نمی تونی حدس بزنی چی شده !چند شب پیش پسر این هم سایه بغلیمون (و) میاد بره تو خونه این زنه صداش می کنه بر می گرده و واااااااای با چه صحنه ای رو به رو میشه ؟؟؟؟؟؟زنه لخت مادر زاد ایستاده بوده تو چهار چوب در و بهش گفته بیا تو اینم که جون خودش پسر آقاییه (البته دلیل نرفتنش مطمئنم که سن و سال زنه و قیافه ببخشد تخمیشه و اگر یه دختر ۲۰ ساله تو دل برو بود حتما کسی از این ماجرا با خبر نمی شد و ...) خلاصه این پسره میره تو خونه خودشون و همه چی رو تعریف می کنه و در نهایت یک هفته بعد یعنی دیروز اونا اسباب کشی کردن و رفتن شهرک غرب البته خونه شون رو نفروختن اجاره دادن و اونجا یه خونه اجاره کردن تا یک سال دیگه ببینن این زنه اگر رفت بر گردن همینجا
ببینم casper تو می خوای سوغاتی های منو بدی به اهورا ؟اهورا جونم تورو خدا خودت پادر میونی کن و بگو که اونها رو نمی خوای تازه هیچکس نمی دونه که casper غیر از شکلات اشی مشی دریایی دوست داره(هه مثل اینکه حالا همه می دونن)راستی casper بی معرفت کی بود وقتی اومدی ایران به اندازه تموم روزهای نبودنت اشی مشی دریایی خرید و به هم وصلشون کرد تا ذوق زدت کنه ؟هان بگو دیگه بگو کی بود ؟؟اصلا حیف من که جوونیم و گذاشتم پای تو مهرم حلال جونم آزاد ای بی معرفت ای نمک نشناس ای ...
viva (از نوع بدون دندونش )
¤ نوشته شده در ساعت 16:46 توسط casper &viva
یکشنبه، 5 مهر، 1383
منت نکش فایده نداره !!!
سلام،
آهای احالی در جریان باشین من واسه viva تو قیافه هستم
چونکه آپ میکنه ولی جواب pm های رمانتیک من رو نمیده
viva من دیگه اصلا هیچی هم دوست ندارم تازشم حالا که اینجوریه نمیام ایران اصلا هم اصرار نکن دیگه دلم شکسته خیلی زیییییییییییااااااااااااادددددددددد !!!
تازه اهورا من اگه بدونی غیر شکلات چی دوست دارم ؟!!! اون موقع برات سوغاتی
میفرستم ( از لج viva ) بترکه چشم حسود
من کلی حرف دارم بزنم ولی به علت مسئله قیافه گرفتن نمی نویسم
منت کش هاش بیان جلو
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 18:6 توسط casper &viva
جمعه، 3 مهر، 1383
دهنت سرویسه!
سلام
فکر کنید که همه اهل خانواده رفتن مسافرت و شما چند روز توی خونه تنها هستید
خلاصه شما از تنهایی می ترسید و به همین دلیل تلفن رو برمیدارید و به تمام دوستان اطلاع میدهید و تا کمتر از یک ساعت بعد همه هوار شدن سرتون و هر کس هم وسیله عشق و حالشو آورده و خلاصه بساطتون جوره ۳ساعت بعد همه مست و خراب و خمار اینو اونور ولو شدین که یهو صدای ماشین میاد و صدای در پارکینگاز پنجره نگاه می کنید و وااای همه چی می پره به دلیلی نا معلوم اهالی خانه برگشتن سریع به همه آماده باش میدین و چه غلغله ای میشه دختر و پسر تو هم وول می خورن و هی بی خودی دور هم میچرخن یکی میاد زیر سیگاری و خالی کنه از حولش پخش میشه وسط اتاق اون دوتا به دلیل نامعلومی دنبال لباسهای زیرشون می گردن و یکی دیگه ازتون میخواد ملحفه ای تمییز بدید بهش تا روی تخت مامان و بابا بکشهیکی تو دستشویی گیر کرده و هی می کوبه به در در همین حین در یخچال و باز می کنین که چیزی بذارین اون تو که یه چیزی نرم و پارچه ای انگار به زور خواستن تو یخچال قایمش کنن میفته رو سرتون (لباس زیرای همون دو نفر که دنبالش می گشتن) خلاصه که قیامتی میشه تو همین چند دقیقه و در نهایت در خونه باز میشه(دوستات تا صدای کلید رو میشنون میرن تو اتاق تو) و مادر بهت زده به توکه وسط هال ایستادی نگاه می کنه :کاسه چیپس روی زمین افتاده و چیپس های له شده زیر پا اطرافش پخشن؛زیر سیگاری مملو از سیگار نزدیک آشپز خونه پخش شده رو زمین ؛ماهواره رو کانال سکسیه؛چند جفت کفش پسرونه ودخترونه به فواصل نا مشخص روی کاناپه و زمین افتاده ملحفه تمییزی که احتمالا قرار بوده با ملحفه کثیف تخت مامان اینها عوض بشه کناری افتاده یکی از کاناپه ها چپه شده از پشت کاناپه یه پا می بینی یه کم سرک میکشی بععععله این یکی پاک از مرحله پرته و داره اون پشت هفتمین پادشاه رو تو خواب چیکار می کنه نمیدونی فقط از لبخندش میشه حدس زد که فقط نگاهش نمی کنه (پادشاه هفتمو میگم)و البته در پس زمینه هم افکت صدای اونی که تو دستشویی گیر کرده و مدام صداتون می کنه به در می کوبه نمیذاره صحنه آخر صامت و بی کلام باشه و در نهایت صدای جیغ مادر همانا و غش کردن همان
viva
¤ نوشته شده در ساعت 21:22 توسط casper &viva
پنجشنبه، 2 مهر، 1383
بسه دیگه !
سلام ،
viva جونم مرده شور این مشروب هند رو هم ببرن من هر چی میخورم هیچ کوفتیم نمیشه !!! خسته شدم از اینجا حس بلاگ نوشتنم هم کور شده
دیشب تولد دو تا همکلاسیم بود به پیشنهاد دوستم س خونه من دعوت شدن و من یه چیزی بین زرشک پلو و شیرین پلو (خودم هم نفهمیدم چی پختم) درست کردم و عالییییییی شد ولی ببین دیگه هند جواب نمیده
برم دیگه زدم تو کار بار منفی (-) بعدا میام ، راستی این آریان جدیده چه باحاله
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 17:49 توسط casper &viva
چهارشنبه، 1 مهر، 1383
آخرین دقایق تابستون:(
به قول فروغ :
و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد
(casper اگر دیوان فروغت رو نبردی بگو ایندفعه برات بفرستم)
همش ۱ساعت و ۴۰ دقیقه تا فردا مونده و فردا اولین روز پاییزه یعنی من همش ۱ ساعت و ۴۵ دقیقه دیگه وقت دارم تا از تابستون لذت ببرم جالبه نه ؟۱ ساعتو خورده ای دیگه پاییزه و من به کل یه همچین روزی رو فراموش کرده بودم حتی وقتی داشتم اون یکی وبلاگم رو ~ می کردم بازم یادم نبود. همین چند لحظه پیش داشتم وبلاگ ثمر رو میخوندم که یهو واااااااااااای فهمیدم امروز آخرین روز تابستونه وتقریبا لحظات اخرش دلم یه دفعه خیلی گرفت نمی دونم چرا ولی این روز همیشه برام خیلی مهم بوده خیلی دوستش داشتم هیچوقت فکرش رو هم نمی کردم که آخرین روز تابستون یادم بره یعنی ممکنه آدم اینقدر سرش شلوغ بشه که قشنگ ترین چیزهاش یادش بره ؟ یعنی ممکنه مثلا یه روز روز تولد خودم هم یادم بره ؟؟؟؟
هیچی نمی دونم فقط casper اینو می دونم که بیشتر از همیشه الان می خوام که اینجا باشی امشب از اون شبای وحشتناکه که تنهایی قادر به تحملش نیستم کاش ایران بودی .
دو روزه که هوا پاییزی شده یادته پار سال این موقع من و تو با گلی شمال بودیم حالا گلی فروخته شده و معلوم نیست دست کیه ؛تو هندی و من ایران (وای چه اتفاق باحالی :همین الان که داشتم اینارو مینوشتم یکی از بچه های شهرک شمال زنگ زد و کلی حرف زد سراغ تو رو هم گرفت گفتم رفتی هند بهت سلام رسوند)خلاصه که پارسال همین روزا کدوممون فکر می کردیم امسال اینجوری بشه خدا میدونه سال دیگه آخر تابستون تو کجایی؟ من کجام؟وزندگی چجوریه؟؟؟
viva خیلی دلش گرفته حدودا ۱ ساعت و ۵ دقیقه تا پاییز مونده .
وباز هم فروغ :
«در اضطراب دستان پر ؛
آرامش دستان خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست»
viva (البته ساعت این پایین اشتباهه )
¤ نوشته شده در ساعت 1:1 توسط casper &viva
* آبان 1383*
شنبه، 9 آبان، 1383
شمارش معکوس
سلام
روز تولدم هم گذشت تا ۲ روز بعدش هم درگیر امورات کادو گرفتن و مهمونی رفتن بودم (سورپرایز)کلی جاتون خالی تازه اصل کاریه مونده تا روزی که casper بیاد یعنی دوشنبه آخه بهش قول دادم هیچ کاری برای تولدم نکنم تا بیاد ایران .
فردای تولدم یکی از دوستام به دلیل متولد شدن اینجانب همه رو دعوت کرده بود خونش و جاتون خالی خیلی خوش گذشت .وقتی همه داشتن به سلامتی من که تولدم بود می خوردن یهو یه شعر(یه قسمت از یه شعر معروف) اومد توی ذهنم و تصمیم گرفتم در اولین فرصت اونو اینجا بنویسم شاید از این به بعد شما هم وقتی جامی رو به جامی میزنید یاد این شعر بیفتید :
هرجاکه بزم هست و زنم جام را به جام
در گوش من صدای تو گوید که: نوش ؛نوش
اشکم دود به چهره و لب مینهم به جام شاید روم زهوش
باور نمی کنی که بگویم حکایتی:
آن لحظه ای که جام بلورین بلب نهم
در ساغر منی در خاطر منی.
تمام اتاقم بوی گل رز میده .هیچی قشنگ تر از این نبود که روز تولدم ۵۰ تا شاخه رز سفید گرفتم .حالا هم گذاشتم خشک بشن و اتاقم بوی مست کننده ای میده .خدا کنه تا پس فردا که casper میاد بوش بمونه .
۲ کلمه با casper :
من یکی که دارم میمیرم اینقدر شمارش معکوس کردم .حدود ۵۸-۵۷ ساعت دیگه مونده تا وارد ایران بشی(ساعت این پایین غلطه ها)post بعدی رو با هم می نویسیم تو فرودگاه میبینمتدوست دارم
viva
¤ نوشته شده در ساعت 19:36 توسط casper &viva
سه شنبه، 5 آبان، 1383
تشریف بیارین تو دم در بده ....
بابا به خدا امروز ۳شنبه هست نمیدونم چرا این پرشین بلاگ زده ۲شنبه ؟؟؟
اومدم پسا پیش بگم که ۶ آبان تولد ویوا جونمه هوررررااااااااااا ...
یه تقویم دیدم از این رومیزیها روز ۶ آبان ببینید چی نوشته بود
بعضی روزا میدونیم که دردسر تو راهه ...
ویوا تولدت مبارک
و در چنین روزی بود که جهان بشریت دچار بحران شد و مامان پروانه آخی بیمیرم
الهی چه دردسری کشیده بوده داشت دردسر بزرگ رو به دنیا میاورد
یهو همه چی دچار سکوت شد و وااااای چه نی نی خنگی قیافه رو نگاه هر
کی ندونه فکر میکنه ۹ ماه تو شکم مامانش بوده خب بابا حالا تازه به دنیا اومدی
وایسا دردسرات بعد از اینه انقدر ونگ نزن دهه ا ا ا انگشتت رو نکن تو دماغت
<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<
الان دلم میخواد وقتی ویوا داره اینا رو میخونه قیافش رو ببینید دیدنیهاس
مظلوم نشسته سرش رو تکون میده میگه آخی بیچاره casper حیوونکی قاطی
کرده ویه آه از سر نا امیدی بعد اون همه تلاشهای بی ثمر که واسه من کشید
میکشه و بعدم میگه دستم بشکنه که نمک نداره دختره نمک به حروم چقدر واست
اشی مشی دریایی خریدم و تو هیچی نشدی آخه ....
اما بگما من دارم میرم ایران فقط واسه ویوا و اگه من رو نبره رستوران سندباد از
همونجا یه راست برمیگردم هند حالا خود دانی متولد
تا فردا که بازم میام شلوغ پلوغ bye bye
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 9:35 توسط casper &viva
جمعه، 1 آبان، 1383
نشستی با شعرای به نام ...
از کنار وبلاگ ما میگذرید
با ماسک بگذرید
مبادا که نقطه نقطه شود
صورت ناز نازیه شما !!!
ویوا حالشو ببر از تنهایی شاعر شدم
ببین دیشب باز این هندیای خررررررررررررررر منو گول زدن ( یعنی مربی باشگاهم) گفت بریم یه مراسم برای خداشون گرفته بودن باحال بود فقط این مربی بدبخت من موتور داشت منم که حساس شانس ندارم به خدا این هند هم هر چی آدم دری وریه گیر من میفته دیگه از خودم شدیدا ناامید شدم (فکر کنم دری وری بودن از خودمه نه ؟ )
به هر حال من که مجبورم ازت پرستاری کنم ولی این بنده خداهایی که میان عیادت دم در نوشتم با کفش نیان و ماسک همراه داشته باشن مبادا آبله مرغون بگیرن
ویوا مواظب خودت خیلی باش خوب ؟ از الان هم دسته گل من رو زنگ بزن سوپر گل سفارش بده ( ارکیده باشه بیشترش ) تا من بیام خب؟ بگو خب
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 22:10 توسط casper &viva
* آذر۱۳۸۳*
دوشنبه، 2 آذر، 1383
viva: إإإإإإإإإإإإإإإإإإإإ برو کنار من می خوام بنویسم
casper: نه خیرم خودم می خوام بنویسم (بی تر بیت)
viva: اصلا برو خونتون
casper: خب خداحافظ
viva: خداحافظ
.
.
.
viva: إ بازم که اومدی ، مگه نگفتم برو خونتون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
casper: به تو چه !!! دوست داشتم تو چیکال دالی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
viva: (جدی نگیرید اینا چرندیاتیه که این casper احمق ( خودتی) ومن وقتی به هم میرسیم به جای سلام و احوالپرسی به هم میگیم .)
واما بشنوید از آمدن casper به ایران :
(این الاغ (خودتی)الان کنار من نشسته داره چپ چپ به مانیتور نگاه میکنه (آخه زاویه دیدم کجه نه اینکه فکر کنین چشمم چپه ها )بابا این هی وسط حرف من میاد نمیذاره بنویسم .
casper:اه اه اه بچه دماغو چرا حالا عین این ندید بدیدا ارررررررررر میزنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
viva: اگه شما فهمیدین ما از اول تا الان چی گفتیم و اینجا کی به کیه خیلی حسین فهمیده این .
من viva در کمال صحت عقل و هوشیاری اعلام میکنم که تمام عروسکهام به casper داده شود بابا من خر هرچی این casper میگه دارم تایپ میکنم ،اینم که سوءاستفاده گر بی جنبه........
من الان ۱۰ دقیقه اس اسکل خانوم شدم و یادم رفته بگم :
سلام
casper: خنگ خدا ،حافظه اش هم خرابه هر چی میاد بنویسه یادش میره میگه تقصیره casper بود من به این خوبییییییییییییی آخییییییییی الهی بمیرم واسه خودم حقم رو خوردن وگرنه من الان جرج بوش بودم
viva:الان ۲۱ روزه که casper اومده ایران در واقع ۲۱ روزه بلای آسمانی نازل شده
casper : لیاقت نداری کی بود همش گریه میکرد دلم کوچیک میگفت به من هاااااان ؟ نکنه من با خودم حرف میزدم ؟ حالا که اینطوره همین فردا که دوشنبس برمیگردم به همون خراب شده اه اه اه ( بد اومدی باهات قهرممممممممم )
اصلا میدونید چیه از قدیم میگن دوری و دوستی ( عطایت را به لقایت بخشیدم )
viva: خب خداحافظ فقط من دیگه نمیام فرودگاه ببخشید ،ِسفر خوبی داشته باشی
casper: حالا آب دماغتو نکش بالا من رفتم بخوابم شب به خیر
viva: خب به سلامتی شرش ر و کم کرد و الان هم روی تخت من ولو شده ،مثلا رفت بخوابه ولی الان یه بند داره حرف میزنه بگیر بخواب بچه می خوام ۲ کلمه حرف بزنم
خب داشتم می گفتم :۳ هفته پیش casperاومد ایران و ما دو تا کله پوک الان دیگه دور از هم نیستیم و واقعا تو این ۳ هفته فرصت سر خاروندن هم نداشتیم وکلی تلافی این چند ماه رو در آوردیم .من الان دارم از خواب میمیرم این احمق هم جدی جدی خوابید خیلی باحال بود ۲۰ دقیقه پیش که رفت رو تخت دراز کشیدو شروع کرد به حرف زدن منم یهو یخ کردم و پریدم زیر پتو ،بعد دوتایی همینجوری که چشمهامون بسته بود شروع کردیم حرف زدن،اما چند دقیقه پیش وسط حرفام ازش پرسیدم نسکافه می خوری ؟(می خواستم خوابمون بپره ) هیچ جوابی نشنیدم دوباره پرسیدم ولیcasper خوابش برده بود الان هم که دارم تایپ می کنم اون خوابه و من هم دیگه مانیتور رو نمیبینم پس فعلا شب به خیر د بیا خر و پفش هم بلند شد یکی اینو خاموشش کنه من تو این همه سال دوستی هنوز نمیدونم دکمه power داره یا نه ؟فکر کنم باید از برق بکشمش
شب به خیر...(viva)
¤ نوشته شده در ساعت 1:18 توسط casper &viva
*اسفند۱۳۸۳*
پنجشنبه، 13 اسفند، 1383
با یه عالمه تاخیر سلام
به خدا من نه بی معرفتم نه به گفته بعضیا مرام و مسلکم تغییر کرده همون ...یم که بودم توی این مدت اتفاقات زیادی افتاده مثلا casperاومد ایران و دوباره برگشت به اون کشور نهی نهی خراب شدهو من بعد از رفتنش خیلی غصه خوردمحالا هم اینقدر ننوشتم تا این دختره پررو از رو بره و آپ دیت کنه
و اما اندر احوالات روءیت مارمولکی خبیث در دستشویی منزل casper:
در اینکه این ماجرا یک بلای آسمانیه هیچ شکی نیست
و البته در صد شجاعت تو بسیار بالا رفته چون تونستی با دیدن مارمولک بخوابی و صبح بیدار بشی اگه من بودم میخوابیدم و دیگه هیچ وقت بیدار نمی شدم :)
خودت که در جریان هستی....
یادته تو جاده چالوس یه حشره اومد تو ماشین و من و تو شروع کردیم به جیغ کشیدن بعد تو ماشین رو یهو از وسط جاده کشیدی تو خاکی و هردومون پریدیم پایین و هی خودمون رو می تکوندیم :)) تازه بعدش فهمیدیم که حشره بیرون ماشین بوده و فقط در اثر حرکت خورده تو شیشه جلو و احتمالا پرتاب شده :)) (یادش به خیر چقدر دلم واسه ... خل بازیها مون تنگ شده )
با یه همچین سابقه ای واقعا از این تعریف لطیف و محبت آمیز تو در مورد مارمولک موذی تعجب می کنم .
راستی تو هند مگه مارمولک نمی خورن؟؟؟
پس این مسئله برای اونا همینقدر عادیه که مثلا من برم تو دستشوئی مسواک بزنم بعد یهو یه دسته کاهو ببینم :)))
چقدر من آدم بد جنسی هستم
در ضمن مرسی از همه اونایی که خیلی با معرفت بودن و کامنت گذاشتن
تا بعد...
نوشته vivaaaa
¤ نوشته شده در ساعت 22:44 توسط casper &viva
پنجشنبه، 13 اسفند، 1383
مارمولک ...!!!
وااااااااااای فکر کنید دیشب که رفتم مسواک بزنم با یه فاجعه تصادف کردم
یه تمساااااااااااااااااااح رنگ وزغ (اه اه اه ) بدبخت شدم رفت اگه بگین خواب به چشام اومده تا صبح (۱۰۰٪ درست حدس زدید)
اااااااااااا خاک عالم سلام یادم رفت
این ویوا که رفته holiday دیگه ما دوستش نداریم چون مسلک و مرامش عوض شده
این که دیدید ما آپ نمیکنیم از شخصیت مذکور در خط بالا بپرسید
من برم الان کلاسم شروع میشه ولی زود آپ میکنم
هم اکنون نیازمند دعای شما هستیم وگرنه casper رو یه بچه سوسمار میخوره
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 12:5 توسط casper &viva
سال نو مبارک،
با یکمی تاخیر تبریک گفتم چون امروز اولین امتحانم بود (بماند که افتضاح شد)
هیچکس هم بهم عیدی نداد تازشم این ویوا نکرد یه زنگ بزنه تو این غربت دلمون
نگیره ولی خوب به قول معروف (هیچ خیالی نیست ) با لهجه همشهریام بودا
ویوا میگم در بلاگ رو تخته کن بریم سبزیمون رو پاک کنیم چرا هیچکی تحویل
نمیگیره؟ میری سال نو رو تبریک بگی جای منم بگو چون من هر روز تا ۲ هفته آینده
امتحان دارم...
سالی پر از رنگ برای همه آرزو میکنم
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 18:35 توسط casper &viva
* مرداد 1384*
جمعه، 28 مرداد، 1384
نمیدونم چیه عنوانش ...
استاد می گوید :
اگر در جاده رویاهاتان سفر می کنید ، به آن متعهد باشید . هیچ دری را باز نگذارید تا بهانه شود . بهانه ای مثل اینکه : " خوب ، این همان چیزی نیست که می خواستم ." بذر شکست در همین جا نهفته است .
مسیر خود را بپیمایید . حتی اگر گامهای شما نا مطمئن است ، حتی اگر می دانید می توانستید این مسیر را بهتر بپیمایید . اگر امکانات خود را در لحظه اکنون بپذیرید ، بی تردید در آینده پیشرفت خواهید کرد . اما اگر محدودیت های خود را انکار کنید ، هرگز از آن ها رها نمی شوید .
شجاعانه با مسیر خود روبه رو شوید ، و از انتقاد دیگران نهراسید و مهم تر از همه نگذارید با " خود انتقادی " فلج شوید .
خداوند در شب های بی خوابی همراه شما خواهد بود ، وبا عشق خویش اشک های شما را خواهد زدود .
خداوند یار شجاعان است
حالم یکم گرفته همین کافیه حوصله نوشتن ندارم
ویوا جونم مرسی از نامه باحالت مثل همیشه بهم روحیه میده مواظب خودت باش جواب نامه رو فرستادم برو بگیر تا نخوندنش
casper
¤ نوشته شده در ساعت 20:0 توسط casper &viva
سه شنبه، 18 مرداد، 1384
بدون عنوان
سلام
چقدر تاخیرمن چه آدم بی معرفتی هستم خودم شرمنده شدم
بگذریم ،اردیبهشت ماه بود البته یادم نیست چندم،یکی از دوستای قدیمی مامانم بعد از بیست سال اومده بود ایران و اون روز هم خونه ما ناهار دعوت بود.خلاصه اومد و جاتون خالی چه صحنه ای بود کاملا رمانتیک تا مامانم درو باز کرد پریدن تو بغل هم و شروع کردن قربون صدقه هم رفتن (دوست مامانم خانم بودا)بالاخره اون خانومه مامانمو ول کردو اومد سراغ منو کلی متعجب منو نگاه کرد مثل اینکه توقع داشت من ۲-۳ ساله مونده باشمبعد نوبت بغل کردن من رسید و در یک لحظه میان مقدار متنوعی گوشت قرار گرفتمبالاخره نوبت صحبت از این ور و اونور رسید من همش داشتم فکر می کردم اگه بعد از ۲۰ سال یکی از دوستام و ببینم چه اتفاقی میفته۲-۳ ساعتی نگذشته بود که دوباره زنگ زدن رفتم از چشمی نگاه کردم دیدم هیچی معلوم نیست انگار یکی انگشتشو گذاشته بود روی چشمی پرسیدم کیه؟جواب نداد ،من دیدم هرکی هست یه کم مثل خودم قاطی داره گفتم تا حرف نزنی باز نمیکنم،ولی بازم جواب نداد.در همین بین مامانم اومد و گفت خب باز کن ببین کیه و خودش در رو باز کرد..............................
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
انتظار دیدن هر خری رو داشتم غیر از این کاسپر احمق،مات شده بودم و چندلحظه بعد که به خودم اومدم دیدم کاسپر پریده تو بغل مامانم و داره ماچش میکنه بعد هم طبق معمول نوبت من بودباورم نمیشد این خنگ بدون خبر اومده باشه ایران (البته الان که دارم می نویسم ۲ هفته از برگشتن کاسپر به هند میگذره و البته ما دو تا کله پوک خیلی دلمون میخواست که وقتی در کنار هم هستیم وبلاگمون رو آپ کنیم ولی وقت نشد و کاسپر رفت و از هند آپ کرد منم برای اینکه عقب نمونم آپ میکنم)
خلاصه این خنگول بی خبر اومد ایران من کلی غافلگیر شدم جالب همزمانی ۲ تا اتفاق شبیه به هم برای من و مامان توی یک روز بود.
۳ ماه کاسپر ایران بود و تازه ۲ هفته اس که برگشته هند
شنبه ها یه سریال مزخرف از شبکه ۱ پخش میشه به اسم مزرعه کوچک که من همیشه نگاه میکنم برحسب تصادف یکی از استادای زمان دانشجوییم سناریوشو نوشته و چندتا از دوستام هم توش بازی میکنن (گفته بودم که کارگردانی تئاتر خوندم؟)اما اینا دلیل نمیشه که من هر شنبه عین احمقا بشینم پای تلوزیون و یه کار مزخرف رو نگاه کنم(جناب آقای آبسالان اگه یهو وبلاگ منو دیدی یادت باشه همه باید انتقاد پذیر باشن تازه من که دیگه با شما واحد ندارم که بترسم خب خداییش سناریوی مزخرف و دور از ذهنیه دیگه )اون چیزی که منو هر شنبه میخکوب میکنه پای تلوزیون و وادار میکنه از اول تا آخر سریالو نگاه کنم لذت گوش دادن به موسیقی اول کار و همون موسیقی همراه به یه شعر معرکه در آخر کاره که شعر از دکتر افشین یداللهیه و خواننده اش سعید عبداللهی نیا هست که من تا حالا صداش رو نشنیده بودم ،در واقع من نمیدونم شعرش قشنگه یا آهنگش خیلی خوبه یا صدای خواننده فقط میدونم وقتی همش در کنار هم قرار میگیره من ماتو مبهوت جلوی تلوزیون میشینم اینم متن شعر :(اینقدر گوش کردم حفظ شدم آخه تکرارش رو هم سعی میکنم نگاه کنم)
آخ که میشه با هر شب چشم تو صدتا آسمون رنگ رویا کرد
صدتا آسمون رنگ رویاهارومیشه بایه اشکت غرق دریا کرد
غرق دریای عشق تو شد دلی که تشنه مثل کویره
تشنه کویر بوی دریا رو با یاد تو میگیره
اسب بادو زین کن حالا که دل تو پر از تب کوچ
بسه نازنینم تو این شهر شلوغ گم شدم ته کوچه
عاشق تو که باشم زندگی چه ساده اس
تو غروب بیابون آسمون ته جاده اس
قصه سفر رفتن و رفتن با پای پیا ده اس
اگه به نظرتون جالب نیومد یه بار شنبه شب بعد از اخبار ساعت ۹ و تبلیغ و...این سریال و ببینین مطمئنم که با شنیدن آهنگ آخرش خستگی دیدن سریال از تنتون در میآد
۲کلمه حرف خصوصی با کاسپر:(بیخودی نخونین چون هیچی متوجه نمیشین فقط اون کله پوک میفهمه ،خب بابا ناسلامتی خصوصیه)
میگم کاسپر ما چه دخترای خوبی هستیم ولی من نمیدونم اون روز (۵شنبه آخر) کی توشربت آلبالو خریدی و شب یواشکی دستاتو آلبالویی کردی و مالیدی به در و دیوارو ... بعد هم یهو چراعصبانی شدی و ماتیکت رو پرت کردی سمت در خونه که تا صبح جوگیر بشیم و دربه در دنبال لکه های ماتیکت رو زمین بگردیم ،یادته اون شب یا دنبال پاکت شربت آلبالو یا جلد کتاب تو یا لکه های ماتیک میگشتیم (یادت باشه هر وقت به خاطر شربت های مالیده شده به دیوار عصبی شدی به جای ماتیک گلدون پرت کن یا حداقل ماتیک مایع نخر جامد بهتره)
دوستت دارم هوارتاراستی ماشین خریدی؟؟؟؟؟؟یا ۴۰۰۰ دلار رو خوردی یه آبم روش؟؟؟
¤ نوشته شده در ساعت 19:13 توسط casper &viva
یکشنبه، 16 مرداد، 1384
چه خبر از کجا ؟ ....
happy friendship day
و اینک پس از مدتها casper واسه این ویوا ی خر مینویسه
بابا بی معرفت بی مرام بی ... معلومه کجایی؟
اندر احوالات ما اگر جویا باشید ملالی نیست جز معده بی تربیتم که از همه چی محرومم کرده
میگم عجب کتاب ردیفی بود این شازده کوچولو، اون کتاب پدر آن دیگری رو هم برو بگیر بخون
من که خیلی حال کردم باهاش...!
امروز روز دوستیه ( البته از نوع فراموش نشده اش)
دیگه برم تولد مامانمه دارم می چتم زود آپ کن تا نیومدم لهت کنم با فن های کاراته (آخه
میخوام برم کلاسش جوووو دیگه چیکارش کنیم ) !!!!!!!
دوستت دارم ..................................................... انقدر
راستی تو این سینما ی بغل خونه من آهنگای آرش رو دم به ساعت میذارن
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 16:33 توسط casper &viva
دوشنبه، 21 شهریور، 1384
کامنت استادبرای دانشجو
سلام
الان کمی توی شوک هستم
چندتا نوشته قبل از این نوشته (یعنی همون نوشتهء بدون عنوان) راجع به موسیقی پایانی یکی از سریالهای تلوزیونی نوشته بودم و اینکه سناریوی کار نوشته یکی از اساتید دوران دانشگاهم است (آرش آبسالان) همین چندلحظه پیش بود که دیدم برای اون نوشته یه کامنت جدید دارم وااااااااااااااااااای یه کامنت از خود جناب استاد که در جواب من نوشته بودن خیلی برام جالب بود وقتی متن رو مینوشتم ۱٪ هم فکر نمی کردم خود آقای آبسالان به وبلاگم سر بزنه (حالا اینکه از کجا و چه جوری خبربه ایشان رسیده خا میدونه!!!!!!!!!!!!)به هر حال یه قسمت از نوشته خودم و بعد کامنت استاد رو در پایین میارم شاید براتون جالب باشه. به هر حال استاد قدم رنجه کردید و از کامنتتون هم ممنون .ولی شما که زحمت کشیدید خب یه نظر هم راجع به وبلاگ میدادید باور کنید من و دوستم که توی این وبلاگ مینویسیم هردومون انتقاد پذیر هستیم.
خب اینم قسمتی از نوشته من:
شنبه ها یه سریال مزخرف از شبکه ۱ پخش میشه به اسم مزرعه کوچک که من همیشه نگاه میکنم برحسب تصادف یکی از استادای زمان دانشجوییم سناریوشو نوشته و چندتا از دوستام هم توش بازی میکنن (گفته بودم که کارگردانی تئاتر خوندم؟)اما اینا دلیل نمیشه که من هر شنبه عین احمقا بشینم پای تلوزیون و یه کار مزخرف رو نگاه کنم(جناب آقای آبسالان اگه یهو وبلاگ منو دیدی یادت باشه همه باید انتقاد پذیر باشن تازه من که دیگه با شما واحد ندارم که بترسم خب خداییش سناریوی مزخرف و دور از ذهنیه دیگه )اون چیزی که منو هر شنبه میخکوب میکنه پای تلوزیون و وادار میکنه از اول تا آخر سریال و نگاه کنم لذت گوش دادن به موسیقی اول کار و همون موسیقی همراه به یه شعر معرکه در آخر کاره که شعر از دکتر افشین یداللهیه و خواننده اش سعید عبداللهی نیا هست که من تا حالا صداش رو نشنیده بودم ،در واقع من نمیدونم شعرش قشنگه یا آهنگش خیلی خوبه یا صدای خواننده فقط میدونم وقتی همش در کنار هم قرار میگیره من مات و مبهوت جلوی تلوزیون میشینم .
و این هم کامنت آقای آبسالان:
سلام 1- به شدت انتقاد پذیر هستم (تو که دیگه باید اینو بدونی) 2- به شدت موافقم که کار مزخرفه 3- به شدت مخالفم که موسیقیش عالیه (بماند که اصلا به فضای کار نمیخوره) 4- به شدت امیدوارم بدونی توی کدوم مملکت درگیر تولید میشی 5- به شدت توصیه میکنم موسیقی رو ضبط کن تا دیگه دچار .... مزمن نشی
واین هم قیافه من در حال حاضر
دیگه حرفی برای گفتن ندارم.حتی ۲ کلمه خصوصی با casper هم ندارم
فقط دلم براش تنگ شده همین
تا بعد...
نوشته شده توسط viva
¤ نوشته شده در ساعت 1:6 توسط casper &viva
چهارشنبه، 9 شهریور، 1384
پسر ایده آل ایرانی ...
یک پسر خوب....
یک پسر خوب امضاء گواهی نامه اش خشک نشده به رانندگی خانمها گیر نمیدهد.
یک پسر خوب تا زمانی که یک خانم محترم کنارش نشته با سرعت بالای5 کیلومتر در ساعت حرکت نمیکند.
یک پسر خوب زمانی که کسی میخواهد از عرض خیابان عبور کند تعداد دنده را از 1 به 5 ارتقاء نداده و قصد جان عابر را نمیکند.
یک پسر خوب زمانی که یک دختر خانم راننده میبیند ذوق زده نشده و در صدد عقده ای بازی بر نمی آید.
یک پسر خوب که ژیان سوار میشود روی بنز همسایه با سوئیچ ماشین نقاشی نمیکشد.
یک پسر خوب زمانی که تصادف میکند همانند قبائل زامبی وحشی بازی در نمی آورد.
یک پسر خوب هر روز بعد از کلاس درس به نمایندگی از راهداری و شهرداری خیابانهای شهر را متر نمیکند.
یک پسر خوب به محض دیدن یک دختر خانم متین با شلوار برمودا و مانتو تنگ کوتاه و شال باز دهانش به سان آبشار و چشمانش همانند چشمان وزغ نمیشود.
یک پسر خوب دکمه های پیراهنش را از یک متر زیر ناف تا زیر چانه کاملا بسته و با سنجاق قفلی محکم میکند.
یک پسر خوب به محض دیدن دختر همسایه رنگش لبوی شده و چشمش را به آسفالت میدزد.
یک پسر خوب روزی 10بارهوس بردن نذری به دم در خانه همسایه که تصادفا دختر دم بخت دارند را نمیکند.
یک پسر خوب بیشتر از 5 دقیقه در دستشوئی نمیماند. ( نکته کنکوری)
یک پسر خوب 1ساعت در حمام آهنگ جوادی یساری نخوانده وبرای همسایگان آلودگی صوتی ایجاد نمیکند.
یک پسر خوب اگر درد عشق گرفت در کوی و برزن عرعر عشق نکرده و آبروی خانوادگی خود را نمیبرد.
یک پسر خوب با دوستانی که مشکوک به چت و لا ابالی گری هستند معاشرت نمیکند.
یک پسر خوب از سن 15 سالگش از پدرش پول تو جیبی نگرفته و خودش کار میکند.
یک پسر خوب به جای اینکه پول خود را در باشگاه بیلیارد و گیم نت و غیره دور بریزد بهتر است حساب آتیه جوانان باز کند و به فکر 20 سالگی خود باشد.
یک پسر خوب اگر زبانم لال از افیون اینترنت استعمال و خدایی نکرده وب لاگ نویس شد بر حسب اتفاق از هر 10کامنت او 9 عددش متعلق به دختران نیست.(ا ستثناء دارد البته...)
یک پسر خوب همواره به اسم خود افتخار میکند و به هر کس که میرسد نمیگوید که بجای اصغر به او رامتین و نیما و... بگویند.
یک پسر خوب در اثر دیدن افراد غرب زده جو گیر نشده و لحاف کرسیه قرمز خال خال یشمی را به پیراهن تبدیل نکرده و سر زانو و خشک خود را جر نمیدهد.
یک پسر خوب هر روز ساعت 6 بیدار شده و حد اکثر تا ساعت 7:30 سه نمونه از انواع رایج نان را تهیه و برای صبحانه به خانه می آورد.
یک پسر خوب اگر 3 بار مکرراْ برای خرید از خانه یرون رفته و باز هم با یک لیست 1 متری مواجه شد غرغر نمیکند.
یک پسر خوب سر سفره دست به چیزی نمی زند تا همه سیرو پر از سر سفره بلند شوند و بعد شروع به غدا خوردن می نماید.
یک پسر خوب تقاضای وسایل نا مربوطی از قبیل موبایل را از خانواده ندارد.
یک پسر خوب اسم شرکت در جشن تولد هایی که مشکوک به وجود جنس مونث هستند را نمی آورد.
یک پسر خوب تا قبل از سن 22 سالگی فکر زن گرفتن را از سر خود بیرون میکند.
یک پسر خوب تا قبل از ازدواج 10 بار عاشق نشده و هر دفعه ادعای وحدت در عشق نمیکند.
یک پسر خوب در صورتی که با نامزد خود بیرون رفت و کسی به خانم متلک گفت فورا با پلیس 110 تماس حاصل می کند.
یک پسر خوب برای احیای حقوق خود از زور بازو استفاده نکرده و کلمات رکیک مانند خر و الاغ به کار نمیبرد.
یک پسر خوب از معاشرت با دوستان بسیار خودمانی که عادت به بیان شوخی های نا مربوط از قبیل حراج لفظی عمه و همچین خواهر مادر هستند امتنا میکند.
یک پسر خوب همانند خاله زنکها تلفن را قورت نداده و سالی به 9 ماه دهانش بوی تلفن نمیدهد.
یک پسر خوب هر صدایی از قبیل قار و قور شکم اهل خانه را با صدای تلفن اشتباه نگرفته و 3 متر به بالا نمیپرد.
یک پسر خوب هیچ گاه بوی عطر مشکوک از قبیل زنانه نمیدهد.
یک پسر خوب برای رفتن به مراسم خواستگاری لااقل دو عدد مینی بوس تهیه میکند.
یک پسر خوب موقع رفتن به خواستگاری برای نشان دادن عظمت خانوادگی گذشته از تمامی فامیل های درجه 1-2-3-4 و الی آخر از آقا رضا بقال محترم محله? حاج علی قصاب محترم و ما بقی کسبه محل به دلیل دارا بودن تجارب بالا دعوت بعمل می آورد.
یک پسر خوب برای شروع زندگی مشترک نیاز به عشق و محبت دو طرفه نداشته و فط کافیست عمه خانم بزرگ فامیل تائید کنند دختر شمسی خانم خاله مادرشون دهانش بو نمیدهد و شوهر داری بلد است.
یک پسر خوب رای حفظ حرمت فامیل عظیم الشان پا روی عشق و دلش گذاشته و با دختر عموی نافبریده اش که به خواست خدا دماغش به قاعده چماق و هیکلش به سان خرس است مزدوج میشود.
یک پسر خوب عید به عید یادش نمی افتد که باید دندانهایش را مسواک بزند و این کار را هر شب انجام میدهد.
یک پسر خوب در کلاس درس و در حضور تنی چند از خانمهای محترم شستش را تا انتها در دماغ مبارک فرو نمیکند و یک چرخش دورانی به آن نمیدهد.
یک پسر خوب برای بیرون رفتن از خانه 2 ساعت جلوی آئینه نایستاده و بزک نمیکند.
یک پسر خوب بجای سوار شدن به خط واحد پشت سر آن میدود تا هم بدنش سالم بماند و هم صرفه جویی اقتصادی کرده باشد.
یک پسر خوب تنها جوکهایی را بیان میکند که مورد تائید وزارت ارشاد اسلامی?وزارت بهداشت? وزارت مبارزه با تبعیضات استانی و... باشد.
یک پسر خوب در جشنهای فامیلی جو گیر نشده و نمیرقصد تا ابروی کل خاندان را بر باد دهد.
یک پسر خوب در مهمانی های خانوادگی نوشدنی های غیر مجاز از قبیل ماءالشعیر را تنها با رضایت نامه رسمی و کتبی پدر محترم استعمال میکند.
یک پسر خوب هر زمان که عشقش کشید با زیر شلواری کردی چین پیلیسه دار و یا شرت مامان دوز و رکابی همانند قورباغه به وسط کوچه نمیپرد.
یک پسر خوب تنها برای رضای خدا و کاهش بار سنگین ترافیک و حمل و نقل درون شهری و برون شهری هر کجا که دختر خانم یا خانمی را در رده سنی 20 تا 60 سال دید سوار کرده و به مقصد می رساند
دو کلمه حرف خصوصی با ویوا
اه کی گفت باهات حرف دارم؟دارم تو یاهو باهات چت میکنم
برو خونتون خب
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 18:12 توسط casper &viva
سلام،
ویوا اگه من آپ نکنم چی کار میکنی؟
بابا پدر پدر بزرگ دخترخاله ام ( دروغ گفتم دختر خاله کجا بود ) در میاد تو کافی نت
بشینم فارسی تایپ کنم
سخته به خدا..........
خب، جونم برات بگه که امتحان های من مثل طوفان شن نازل شدن و منم
شرمندشون شدم و به سلامتی همه رو fail ... خوش به حالم شده حالا باید واسه
march موقعی که شماها همه میرین شمال برای تعطیلات نوروزی من بیچاره نسل
خر رو منغرض کنم ... اینجا یکی از بدبیاری های من واسه درس نخوندن اینه که
حیوان مورد نیاز کمیابه و منم جرات زدن گاو رو ندارم (میدونی که اینجا اگه زبونم
لال گاو بکشی می کشنت
راستی بهت گفتم من طی یک سری جریانهای خنده دار مسلمون شدم و نماز و روزه
رو به شدت لحاظ کردم؟ حالا اول جریان رو برات تو چت میگم فقط همین که با یه
هندی مسلمون و شیعه مذهب آشنا شدم که خیلی عجیب غریب بهم انرژی مثبت
میده و ناخواسته و بدون هیچ حرفی از طرفش من به خدا خیلی نزدیک شدم و خیلی
این روزا حالم بهتره و امیدوارم این دوستی همینجوری قشنگ بمونه
حالا دیگه دستم خسته شد از نوشتن فقط یه اطلاعیه به دوستای خوبمون بدم که:
۶ آبان مصادف با درگذشت غصه و غم
*** تولد ویوا هستش ***
دو کلمه حرف خصوصی با ویوا :
خیلی خب حالا خودت رو لوس نکن بزرگ شدی دیگه زشته
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 16:24 توسط casper &viva
سه شنبه، 17 آبان، 1384
آس دل
می دونی آدم کی تو قمار زندگی کم میاره؟؟؟؟؟؟
اون وقتی که سخت در گیر بازی هستی وحریف حاکمه و دل حکم میکنه، به دستت نگاه می کنی میبینی بد نیومده ته دلت قرص میشه به حریف حکم کننده نگاه می کنی و نگاهت با نگاه پر از خواهشش گره می خوره نمی دونی نگاهش رو باور کنی یا پوزخند روی لبش رو بعد به یارت نگاه می کنی آنچنان محکم نشسته که مطمئن میشی هرچی خال بالاست تو دستشه بعد همش منتظری که برگه های برنده شو رو کنه ...
حریف همینجوری میره بالا ۱...۲...۳...۴...۵...۶...منتظری حداقل از کت شدن نجات پیدا کنی منتظری تا آس دل رو یارت رو کنه و یه دست بگیره اما ...
نه!!!!!!!!!!!!!!!حریف زل می زنه تو چشمت و با پوزخندی که سراسر بازی لحظه ای از لبش محو نشده آس دل رو می کوبونه زمین... نگاهت رو ازش می دزدی به یارت نگاه می کنی تو نگاهش می خونی که داره بهت میگه :اگر درست بازی کرده بودی کت نمیشدیم!
دلت می خواد داد بزنی و بگی خب تو چرا درست بازی نکردی ؟چون اعتراف به اشتباه از تلاش برای به دست آوردن راحت تره ؟برای اینکه نشستی تا سهمت رو دودستی تقدیمت کنن؟برای اینکه ...پس کی می خوای یاد بگیری برای بردن باید بجنگی ؟؟؟؟
تا کی می خوای جلوی باخت تسلیم بشی ؟؟؟؟
اونوقته که دلت می خواد به عالم و آدم بگی آهای مردم منم کم آوردم منم کت شدم چون یارم از جنگیدن می ترسه !!!!!!!!!!!!!
ای کاش می تونستم ترس و مشتقاتش رو از فرهنگ لغات تو پاک کنم و اونوقت ببینم آیا باز هم ...
ای کاش لا اقل آس دل تو دست تو بود ،من برد نمی خوام به رفع کتی هم راضیم!!!!!
ای کاش نمی ترسیدددددددددددددددددددددددی
ای کاش زندگی قمار نبووووووووود
ای کاش...ای کاش...ای کاش....
فکر کنم زیادی خصوصی نوشتم ببخشید.چیزیه که مدتها تودلم سنگینی کرده و داره دیوونه ترم می کنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
۲ کلمه خصوصی با casper:
نه بابا زحمت نکش من جای تو هم آپ میکنم اصلا ناراحت اینجا نباش !!!!!
آخه تو خجالت نمی کشی ؟؟؟این چه سوال احمقانه ای بود پرسیدم یادم نبود که مدتها قبل یکی پیدا شده و کلمه خجالت رو از فرهنگ لغات تو پاک کرده !!!!!
دلم برات کوچولودختر خوب پس تو کی می خوای بیای ایران؟؟؟به جهنم!!!!
نوشته شده توسط viva
¤ نوشته شده در ساعت 21:47 توسط casper &viva
شنبه، 7 آبان، 1384
یاد بگیریم بگیم ...
دنگ دنگ دنگ ...۱۲ بار دنگ،ساعت ۱۲ نیمه شب را با صدای گرفته و خسته اعلام می کنه و دوازدهمین دنگ در پی صدای گریه ی کودکی از راه رسیده گم می شود .ساعت ۱۲ نیمه شب کودکی متولد می شود نوزادی جدید و خسته از راه،کسی که در آینده تبدیل میشود به آدمی بد یا شاید خوب نمیدونم!!!!!!!!!!
کودک فردایی دیگر کمی بزرگ شده همه منتظرند تا زبان بگشاید و سخن بگوید تا راه برود و...
بگو مامان...بگو بابا...بگو ددر... بگو...بگو...بگو...
و کودک میگوید مامان ،بابا،ددر،قاقا،دروغ،غیبت،دزدی ،....
بگو دوست دارم...و کودک می گوید می خوام!!
باز می گویند بگو بگو دوست دارم بگو مامان دوست دارم و باز کودک لجوجانه می گوید مامان می خوام،بابا می خوام ،قاقا می خوام.
سالها می گذرد و کودک همچنان نگفته دوست دارم،هزاران بار شنیده اما نگفته.دوست داشتن در فرهنگ لغات او تعریف نشده،او خواستن را می شناسد اما دوست داشتن را درک نمی کند پس چرا آنچه را درک نمی کند و برایش بی معناست به زبان بیاورد؟؟؟
روزها در پی هم آمده اند و رفته اند کودک دیروز اکنون سخنوری قهار است بدون استفاده حتی یکبار از کلمه دوست داشتن.
تمام جملات او با خواستن معنا پیدا می کند .
کودک سالهای قبل حالا جوانی است ،کم کم بزرگ می شود و می شناسد،آرام آرام با عشق آشنا می شود (یک حس نو و عجیب) ،او را می بیند و سعی می کند احساسش را بیان کند تمام آموخته هایش را زیرو رو می کند تا جمله ای بسازد کوتاه و گویا تا به او بگوید دوستش دارد اما چه سخت است وقتی گفتن دوست داشتن را نیاموخته.هزاران بار جملات مختلف را امتحان می کند اما او نمی فهمد گویا او دوست داشتن را فقط با دوست داشتن می شناسد چیزی که تا به حال از جوان نشنیده ،مدتها صبر می کند ولی در نهایت به راهی دیگر میرود و همراهی انتخاب می کند که گفتن دوست دارم را بلد باشد.
سالها باز هم می گذرند کودک ما پیر مردی می شود تنهای تنها که هنوز در بین آموخته هایش به دنبال جمله ای می گردد برای بیان یک علاقه و پیدا نمی کند،او هنوز نگفته دوست دارم.
یک شب وقتی دنگ دنگ دنگ ساعت ۱۲ بار میزند او در اوج تنهایی چشمانش را به روی تمام چیزها و کسانی که دوستشان دارد ولی نمی داند می بندد .
نوشته شده توسط viva
¤ نوشته شده در ساعت 23:7 توسط casper &viva
پنجشنبه، 5 آبان، 1384
من نمی خوام به دنیا بیام
سلام
من دلم نمی خواد فردا دوباره به دنیا بیام یه سال دیگه،یه تولد دیگه ،یه سری کادو و تبریک دیگه ،ولی همه اینها یادم میاره که یک سال گذشته و یک سال بزرگتر شدم ،یادم میاره که خیلی از آدمهایی که پارسال در کنارم بودن امسال نیستن مثل همون کله پوک دوست داشتنی(casper) که الان هنده ومن به اندازه تمام نبودن هاش دلم براش تنگ شده فردا تولدمه و من دلم میخواد دوباره ۴ ساله بشم یک کم بزرگتر یا یک کم کوچکتر ولی دلم میخواد همون بچه ای بشم که با یک بادکنک صورتی به اوج لذت می رسید و با ترکیدنش غم تمام عالم می ریخت توی دل کوچیکش و بعد با گرفتن یک شکلات اون تمام غم عالمش خیلی زود از دلش می رفت و دوباره می خندید،خنده ای که پشتش یک دنیا غصه و تنهایی نباشه ، میگن اونی که گریه میکنه یک درد داره و اونی که می خنده هزار درد .گرچه الان اشکم صفحه مانیتور رو تار کرده ولی ...بازم می خندم ! من پرروتر از این حرفهام!!!!
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
وقتی به دنیا میای همون لحظه اول سروته میگیرنت و یه ضربه میزنن بهت تا بفهمونن و بگن آهای تازه وارد اینجا به کسی خوش آمد نمیگن ،از اولش همینه ضربه ضربه ضربه ...با همون ضربه بهت میفهمونن که کجا اومدی !خودت رو آماده کن این ضربه در مقابل ضربه های سالهای بعد هیچه باید به دردناک تر از اینها عادت کنی !اینجا حقت رو برات کنار نذاشتن تا دودستی تقدیمت کنن ،حق تو ممکنه با حق خیلی های دیگه یکی باشه باید زرنگ باشی و از چنگ دیگران درش بیاری.با همون ضربه اول برای اولین بار گریه میکنی و با این گریه فریاد می زنی آهای آدمایی که همه چی رو حق خودتون می دونید آهای مردمی که دوست داشتنتون از سر خودخواهیه برید کنار ،یک کم جمع تر زندگی کنید فقط جمع تر نمی گم مهربونتر که مهربونی مدتهاست یادتون رفته ،یه جایی هم به من بدید ،منم اومدم نه به خواست خودم بلکه به جبر ...
اومدم تا کنارتون زندگی کنم ،تا حقم رو بدزدم البته اگه زرنگ باشم ،پاک پاک اومدم تا ناپاکی رو از شما یاد بگیرم،یادبگیرم دروغ بگم همون طور که شما میگید ،فریب بدم ،خوردتون کنم و زیر پام بذارمتون،پاک اومدم تا پر از گناه و آلودگی برم این محصول دنیاییه که شما به کارخانه آشغال سازی تبدیلش کردین،اومدم تا بعد از چند سال بشم یکی مثل خودتون تا فردا روزی منهم همه غصه هام رو سر تازه واردی تلافی کنم تا دق دلی تمام گناه هامو سر از راه رسیده ای خالی کنم اونوقته که دیگه به چشم غریبه نگاهم نمی کنید بعد با هم میشینیم و تمام گناهمون رو میندازیم سر آدم که چون نتونست هوسش رو کنترل کنه از بهشت بیرون شد و اگر چنین نمیشد الان جای همه ما همون بهشت بود (البته بعید میدونم بهشت هم از دست دورویی انسان در امان می موند!!!)و به هم میگیم ما همگی چوب خبط پدرمان آدم را می خوریم و به این ترتیب خودمون رو از سنگینی بار گناه خلاص میکنیم و باز با وجدان آسوده به زشتی ها ادامه می دهیم.
نه من از پرده تقوی به در افتادم وبس پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
* توضیح :بهشت دوم به معنی از دست دادنه!!!!
بگذریم... اصلا چه معنی داره آدم شب تولدش اینقدر منفی ببافه؟؟؟؟؟
دو کلمه خصوصی با casper:
دلم برات کوچیک هوارتا،جات به شدت خالیه دوست دارما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تا بعد...
نوشته شده توسطviva
¤ نوشته شده در ساعت 23:32 توسط casper &viva
سلام،
به نظرتون من بنویسم یا وایسم این ویوای بی معرفت بیاد بعد باهم بنویسیم؟؟؟؟
آخه میدونید من الان یه ماهه ایرانم و نمیدونم چرا خیلی اتفاقی ۵ ۶ بار بیشتر ویوا رو ندیدم ،البته خوب میدونم که توقع دیگه تو فرهنگ لغات ایرانی حذف شده و معنی نداره در نتیجه میگذریم از این حرفها....
تازگیها هر کی از راه میرسه میخواد جای خدا جواب مشکلاتش رو داشته باشی!!! این یعنی چی؟؟؟
اگه کسی بخواد تو این جامعه سالم زندگی کنه باید تارک الدنیا بشه؟؟؟
اگه عاشق باشی چی؟ محکوم به حبس ابد؟؟ اصلا چی دارم میگم کی الان معنی عشق رو میدونه؟؟؟
تا کی باید از حرف زدن با جنس مرد هر روز دلسرد تر بشی؟؟؟
بدم میاد وقتی میبینم فقط و فقط به جنسیتت کار دارن.....
مسائل سیاسی رو که اصلا بگذریم ،چون همه تو مشکلات اجتماعیمون داریم غرق میشیم، دیگه جای گله گذاری نمیگذاره !
میدونین وقتی شروع کردم به نوشتن خیلی سوالا عذابم میداد اما طبق معمول انقدر فکرم همه جا میره که یادم میره همه چیز
بگذریم اومده بودم که بگم خانوم betty Frieden هم فوت شد کسی که با نوشتن یکی از برفروشترین کتابها در سال ۱۹۶۳ با عنوان The Feminine Mystique که در اون زندگی یک زن رو محدود به داشتن همسر و فرزند نمیکرد و به دنبال دادن ارزش های فردی به زنان بودو اعتقاد داشت زنان نباید از فکر کردن به خود و اینکه از زندگی چه می خواهند احساس گناه کنند...
او روز شنبه در سن ۸۵ سالگی فوت شد ،روحش شاد...
دو کلمه حرف خصوصی با ویوا :
هیچی مگه فرقیم میکنه وقتی کامبولوترت خرابه و چک نمیکنی ؟؟؟
CaSpErrr
¤ نوشته شده در ساعت 14:30 توسط casper &viva
بعد از یک غیبت طولانی فقط می تونم بگم سال نو مبارک آخه کیبوردم فارسی نداره
امیدوارم کاسپر بیادو جبران کنه
¤ نوشته شده در ساعت 15:52 توسط casper &viva
بعد از یک غیبت کمی تا قسمتی طولانی سلام
دلم میخواد اونقدر فریاد بزنم و جیغ بکشم که از صدای فریاد خودم کر بشم و دیگه هیچ صدایی نباشه،فقط صدای گنگ سکوت.
دلم میخواد با یه کاغذ صورتی یه موشک درست کنم و مثل رویای بچه ها روش سوار بشم و برم تا جایی که وقتی به آدمها نگاه میکنم هیچ چهره آشنایی نبینم، اونوقت با خیال راحت از موشکم پیاده شم و دوباره از نو شروع کنم.
دلم میخواد یه داس تو دستم بگیرم و تمام علفهای هرز قلبم رو از ریشه بکنم.
دلم میخواد یه پاک کن داشته باشم که باهاش تمام خاطرات بد روی صفحه ذهنم رو پاک کنم.
کاش می شد جای دکمه shift+delete زندگی رو پیدا کنم و بعد همه خاطراتم رو پاک کنم .
دلم میخواد به خدا بگم که منو ببر و اگه دوست داشتی دوباره بیار از اول سفید سفید بدون یک لکه سیاه.
دلم میخواد به خدا بگم میشه اسم منو از لیست بدها خط بزنی ضربدرهای جلوی اسمم رو از بین ببری ؟می شه بذاری تا کاری کنم که با رغبت اسمم رو تو لیست خوبها بنویسی؟
وقتی به دنیا می فرستنت بالای یه صفحه سفید و تمییز اسمت رو مینویسن،یواش یواش بزرگ میشی ،با اولین کار بدی که تو بچگی می کنی یه لکه سیاه روی صفحه سفید و براقت میفته ولی لکه های بچگی زیاد بزرگ نیستن درواقع اصلا به چشم نمیان آخه تو بچه ای اخه تو نمیفهمی آخه تو هنوز نمی دونی کجا اومدی آخه تو نمی دونی قراره چی به سرت بیاد،که اگه میدونستی نمیومدی .بزرگ و بزرگتر می شی.
هر رو ز به تعداد لکه ها اضافه میشه صفحه از سفیدی کامل در میاد و سیاه و سفید میشه ذره ذره لکه های سیاه همه جارو پر می کنن.مثل یک سرطان بد خیم ریشه دار توی صفحه سفیدت پا می گیرن.
به وسطای راه که می رسی میبینی ای وااااااااااااااااااااااااااای دیگه باید دنبال سفیدی بگردی و به راحتی نمی شه یه جای سفید پیدا کرد اونوقت می شینی وبه خودت تلنگر می زنی که ای بابا کجای کاری صفحه ات سیاه شده دیگه داره ظرفیتش تکمیل میشه.
اگه تلنگره یه ذره قوی باشه شاید بتونی یه کاری بکنی اما وای به روزی که نفهمی و صفحه سیاه سیاه بشه اونوقته که با آخرین لکه سیاه ناقوس بد صدای زندگی به صدا در میاد و نوبت ضربه زندگیه.
حالا تو موندی و یه صفحه سیاه که اسمت بالاش نوشته شده و ضربه سنگین زندگی که تا سالهای سال تو تنت ارتعاش ایجاد می کنه.
حالا باید بگردی دنبال یه نصفه کاغذ یا یه تیکه کوچیک از یه کاغذ که به اندازه تمام پشیمونیهات سفید باشه.
یه نوشته بی سرو ته از سر دیوانگی مجنون
حرف آخر: خدایا هنوز سیاهی صفحه ام زیاد نیست هنوز سفیدی ها خیلی بیشترن و از دور هم میشه دید لازم نیست نزدیک بشم و دنبالشون بگردم اما دلم می خواد صفحه خودمو بردارم و برم ....
شاید روزی سوار موشک صورتی رنگم شدم و صفحه رو هم زدم زیربغلم و رفتم.....
۲کلمه خصوصی با casper :
سلام دختر قلنبه من ،خوبی؟ دلم برات کوچیک خیلی
کدوم پل رو میخوای خراب کنی؟؟چی شده؟؟؟؟؟؟؟باز این هندیای نهی نهی اذیتت کردن؟؟؟
اگه تصمیم گرفتی پلی رو خراب کنی باید مطمئن باشی که توان ساختن پل جدید رو داری تا وقتی هم مطمئن نشدی پلی رو کاملا رد کردی برای خراب کردنش نقشه نکش.
نوشته viva
¤ نوشته شده در ساعت 13:55 توسط casper &viva
بعضی وقتها لازمه آدم پلهای پشت سرش رو خراب کنه ...
casper
هیییییییییییییییییسسسسسسسسس
دارم گردگیری میکنم آخه آقا کلاغه خبر داد داره عید میشه ....
از بس که سال عجیبی بود یادم رفته بود هنوز دارم نفس میکشم و آدم زنده باید غبارها رو گردگیری کنه وگرنه غرق میشه تو ذرات سیاه و شایدم سفید خاطرات !
عجیب که میگم یعنی نمیدونم چی شد ولی هرچی بود سخت تر از همه گذشته ها بود تازه فهمیدم چقدر خوبه آدما تنها نمونن ،قدر همه تجربه هام بی تجربگی کردم ...و هنوز دردش رو ته دلم نگه داشتم انگار که از آزار دیدن ازش لذت میبرم !!!
یه کشف جدیدم کردم آدما در انتها به دو دسته تقسیم میشن آدمایی که به نوعی کم یا زیاد * سادیسم* دارن یعنی از آزار دادن بقیه لذت میبرن و آدمهایی که به درد * مازوخیسم* دچارهستن و خودآزاری میکنن ...
خوب این ویوای خودمون مثلا نمونه بارز سادیسم casper آزاریه میگید چرا ؟؟؟
برای اینکه نمیگه این لنگه کله پوک که اینور دنیا تو این غربت بی انتها گیر کرده تک و تنها دلش واسه ویوای خبیث تنگ میشه... تمام سال ۸۵ بهانه داشته که کامپولوترم خرابه و بدتر از همه میگه هند بیام مریض میشم و ال و بل و بهانه های تخیلی و نمیاد یه سر بزنه به من...
حالا از اینور این casper بیچاره رفته دکتر و بعد کلی آزمایشات مشخص شده که ( الهی بمیرم براش) مازوخیسم داره :((
هی گریه میکنه میگه * حبیبی النور العینی ون انت؟؟؟؟ ۱ * یا میگه * یار پیار توم کیدره یاااااااار ۲ *
دیدید گفتم اصلا casper حروم شد با اون همه استعداد که برای کسب درجات عالیه دیار رو به قصد هندوستان ترک کرده بود در انتها شب به شب در وصف یار (ویوای کله پوک) تو کوچه و خیابون آواز عاشقانه میخونه ..!
آخخخخخخخخ دیدی چی شد گردگیری یادم رفت !!!!
دو کلمه حرف خصوصی با ویوا : الهی به حق مورچه آخری که له کردی بهت عید برای هیچ جا ویزا ندن که حالت جا بیاد بیای پیش من :)
دارالترجمه کله پوکها :
۱- عزیزم نور چشمم کجایی ؟
۲- عزیزم عشقم پس کجایی؟
CaSpErrr
| چهارشنبه، 23 اسفند، 1385 - c
دوشنبه ۱۸ تیر۱۳۸۶
کله پوکها به بازار می روند
سلام من بالاخره اومدم
راستش چند وقتیه این کاسپر برای تعطیلات میان ترم ترک دیار نهی نهی کرده و اومده ایران،
بماند که ۳ هفته اس کلاساش شروع شده او این دختر خنگ داستان ما هنوز بلیط هم تهیه نکرده.
دیروز ساعت ۹ صبح از اونجایی که اصلا حوصله رفتن به محل کارم رو نداشتم تو تختم در حال کش اومدن بودم که یهو هوس مردم آزاری از نوع کاسپر آزاری به سرم زدو بهش اس ام اس زدم بیداری؟(لازم به ذکر است که ما همسایه بالا و پایین هستیم جهت یادآوری) جواب داد بیدارم حالا بچه پررو خواب بودا
خلاصه در پی گفتگوی تلفنی تصمیم گرفتیم بریم بازار (همونی که نزدیک گلوبندک و اونوراست)
ساعت ۱۰ راه افتادیم آژانسیه طرح دار کولر دار نداشت در نتیجه ما یه آژانس کولر دار گرفتیم به مقصد ایستگاه مترو،چشمتون روز بد نبینه این که مدتهاست ایران نبوده منم که کلا یه بار با مترو با دوستام رفته بودم کرج و برگشته بودم اونم زمانی که تازه افتتاح شده بود و هنوز متروی شهری نداشتیم حالا حساب کنید دوتا آدم به شدت ابله دم مترو پیاده شدیم آژانسیه میگه خانوم اگه عجله کنید به همین میرسید . دلش خوش بود بیچاره، ما فقط ۱۰ دقیقه دنبال در ورودی ایستگاه می گشتیم .به کاسپر میگم ببین هرجا مردم زیاد در رفت و آمدن و جمع شدن در ورودیه اونوقت فکر می کنین این احمق داره میره کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حدسم نمی تونین بزنین یدونه از این ماشینای ون که تبلیغ ایرانسل میکردو یه چیزایی گویا مجانی می داد ایستاده بود مردم هم دورش جمع شده بودن اونوقت این کاسپر بی شعور داره میره اونجا به خیالش در ورودی رو پیدا کرده ،آخه من چی بگم؟؟؟؟؟
بالاخره از یکی پرسیدیم و رفتیم توحالا اون تو عین اینا که تا حالا مترو ندیدن هاج و واج موندیم چیکار کنیم اینقدر هم که ما با هم تفاهم داریم من میگم از اینور بریم اونم میگه آره از اینور بریم بعد میبینم نیست نگو منظورش اینور خودش بوده و همینجوری سرش و انداخته پایین و رفته .
خدا این کاسپر رو نصیب گرگ بیابون نکنه
بالاخره سوار شدیم خوب شد زنونه مردونه جدا بود وگر نه با این همه چسبندگی بین خانومها تو قسمت زنونه که من داشتم تمام برجستگی های خانوم کناریمو حس می کردم اگه قاطی بود که بد بخت بودیم.تازه کلی هم به کاسپر غر زدم که من نباید به حرف تو گوش میکردم
حالا تو اون شلوغی منو کاسپر از هم دور افتادیم نمی دونم چه اصراری هم داشتیم با هم حرف بزنیم هی من از این ور داد میزنم هی اون نمیشنوه میگه چی؟؟؟؟؟؟؟و برعکس.
رسیدیم ایستگاه نمیدونم چی چی پیاده شدیم تا مترو عوض کنیم بازم گیج بازی و...
دردسرتون ندم ما رسیدیم بازار تهران
تا ۲ تو بازار مشغول خریدن لوازم آرایش بودیم بعد خواستیم بریم شمشیری ناهار بخوریم تو را آب شاتوت دیده میگه می خوام میگم میخوای این چن روزآخر که ایرانی اسهال بگیری کوفتت بشه؟
میگه بهتر اینجوری بیشتر می مونم(نگرانم با این همه علاقه که کاسپر به هند و زندگی به اونجا داره نکنه یه وقت درسش تموم شد دیگه برنگرده ایران)
رفتیم شمشیری میبینیم تا دم در صفه مردم ایستادن خالی شه برن تو ،چون به هیچ عنوان حاضر نبودم غذای اونجا رو از دست بدم ما هم فیش گرفتیم و نوبتمون شدو غذای لذت بخشی میل نمودیم به وفور حالا مگه می تونیم راه بریم اینقدر خورده بودم حالم داشت بد میشد.
اومدیم توی بازار رضا که خنکه یه کم چرخیدیم چایی خوردیم و تصمیم گرفتیم بریم بازار (کوچه)مروی،یکی از مامورای انتظامات بازار رضا دم در داشت با یه پیرمردی حرف میزد ،میگم آقا ببخشید ما چجوری بریم مروی؟ انتظاماتیه شروع کرد آدرس دادن به ما حالا هی این پیرمرده حرف میزنه لهجه هم داشت من متوجه نمی شدم تا اینکه دست پیره مرده تقریبا رفت تو چشم انتظاماتیه تازه دوزاریم افتاد که ای بابا ای پیرمرده هم بد بخت داره به ما آدرس می ده
دوتایی باهم هی تندتند میگفتن توضیح هیچ کدوم هم تمومی نداشت، اما جالب بود یکی راست و نشون می داد یکی چپ ...
از این همه حس انسان دوستی اشک تو چشمام جمع شده بود این آقایون باعث شدن که ما اصلا گم نشیم و یه راست بریم مروی
ساعت ۴ بود که با دست پر در حالی که به قول کاسپر چشم بازارو کور کردیم راهی منزل شدیم البته اینبار با یک تاکسی مهربون که مارو به خونه رسوند شب نفهمیدم کی خوابم برد ؟
اینم یه گردش علمی که من خیلی چیزا ازش فهمیدم برای مثال اینکه:
۱-مثل اینکه کاسپر دلش نمی خواد برگرده هند
۲-مثل اینکه کاسپر دلش نمی خواد برگرده هند
۳-مثل اینکه کاسپر دلش نمی خواد برگرده هند
۴-مثل اینکه کاسپر دلش نمی خواد برگرده هند
۵-مثل اینکه کاسپر دلش نمی خواد برگرده هند
۶-کاسپر برعکس من کباب دوست نداره،ای بابا اینو که قبلا هم میدونستم ناسلامتی ۱۰-۱۲ ساله باهم دوستیم ،آهان یادم اومد فهمیدم که خودم کباب دوست دارم،ااااااااااااه نه اینو هم یه مدتی هست می دونم ،آهان فهمیدم که برادر کاسپر شاور ژل آدیداس دوست داره،آره آره خودشه چون دیروز ما بیشتر از ۶۰ تا مغازه رفتیم براش بخریم.
۷-یه چیز دیگه هم فهمیدم ،اینکه شاور ژل آدیداس تو بازار نیست
۸-مثل اینکه کاسپر دلش نمی خواد برگرده هند
۹-یه چیزی که من میدونستم ولی شما تازه فهمیدین اینکه من یه کم ک.. خلم
تا بعد...
viva
| دوشنبه، 18 تیر، 1386 - casper &viva |لینک به نوشته
پنجشنبه، 14 تیر، 1386
تغییر دکوراسیون
بابا قالب جدید...
designer
خدا اینهمه استعداد به تو داده دیگه چی میخوای قلنبه* من...
من قرار نیست آپ کنم ویوا جون قولشو داده که بیاد فقط خواستم مراتب قدر دانی خودم رو به
اطلاعش برسونم برا هنرمندی جدیدش که رو کرد
دوسیت دارم هوارتا
* نکته انحرافی :
انقدر این ویوا تلاش کرد من از قلنبگی در بیام که ناغافل به خودش رو دست زد و چاقالو شد
CaSpErrr
| پنجشنبه، 14 تیر، 1386 - casper &viva |لینک به نوشته
این منم اما یه وقت فکر نکنید که به خاطر رفتن کاسپر خوشحالما نه اصلا از اینکه پرشین بلاگ داره درست میشه شادم
اصلا حاضر به اسباب کشی نبودم.
من نمی دونم چرا اینگده بازدیدکننده هامون کم شدن؟؟؟؟؟؟در واقع به تمام دوستای قدیمی سر زدم اما یا وبلاگشون فیلتر شده بود یا مدتها بود که آپ نکرده بودن ،ای خدااااااااااااااا حالا من از کجا یه عالمه دوست جدید پیدا کنم که بیان اراجیف ما دو تا رو بخونن؟کاسپر جون دستم به دامنت دلم بازدید کننده می خواااااااااااااااد.
بماند که من و کاسپر از طریق وبلاگ نویسی(اگه بنویسیم) اخبار ایران و هند و به هم گزارش می دیم ولی این خیلی بده ها که هیشکی مارو دوست نداره .
به هر حال اندر احوالات اتمام تعطیلات کاسپر و برگشتنش به دیار نهی نهی:
دوشنبه ساعت ۶ رفتم خونشون ،پروازش ساعت ۱۰ از فرودگاه امام بود و ساعت۷این خنگول با لباس خواب هنوز مشغول جمع آوری و بستن چمدوناش بود هی پشت سر هم دعا می کرد از پرواز جا بمونه (تو پست قبل که گفتم کاسپر دلش نمی خواد بر گرده هند)
خلاصه بعد از اینکه ۸۷ بار دور خودش گشت و ۶۵۷۸ دفعه دور اتاق و بماند که مامانش به شدت در حال حرص خوردن بودن بالاخره رخت سفر بربست و به سمت فرودگاه حرکت کرد
وقت خداحافظی هنوز جفتمون امیدوار بودیم که از پرواز جا بمونه در گوشش گفتم ساعت۱۲منتظرتم اما ای دل غافل که کاسپر به موقع رسید و مجبور شد بره.
چند روز پیش با یکی از دوستام سوار تاکسی شدیم ، مسیرمون خیلی کوتاه بود اما یهو راننده مسیرش رو عوض کرد و تا ما اومدیم چیزی بگیم گفت:ببخشید خانوما من چند لحظه اون طرف زندگیمو سوار کنم.
چند لحظه سکوت کردم و گفتم لابد می خواد بچشو سوار کنه ولی باز کنجکاو بودیم ببینیم زندگی این مرد ۶۰-۷۰ ساله کیه؟فکر می کنین کی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه خانومی هم سن خود آقای راننده کنار خیابون ایستاده بود و اومد صندلی جلو نشست و با هم احوالپرسی کردن.راننده که قیافه متعجب مارو دید گفت:خانوما این خانوممه ،همه زندگی منه ،عاشقشم،می تونستم شمارو برسونم و برگردم اما دلم نیومد معطل بشه
مارو میگی جفتمون نیشمون تا بنا گوش باز بود اصلا باورم نمی شد زن و شوهری اونم در این سن رابطشون اینجوری باشه خیلی برام جالب بود وقتی به خانمش فکرم رو گفتم فقط خندید اونم از اون تیپ زنهای قدیمی بود که هنوز هم کمی از ابراز علاقه شوهرش جلوی غریبه ها خجالت می کشید ولی من و دوستم آنچنان هیجان زده بودیم که نگو و تا ۳ روز بعد با هم راجع به این قضیه حرف می زدیم .ای دل غافل ما اگه یه جو شانس داشتیم ....خدا به پای هم پیرشون کنه.
دو کلمه خصوصی با کاسپر:
یکی نیست به من بگه خیلی بازدید کننده داری نشستی خاطره هم تعریف می کنی؟؟؟؟
سلام دختره،امروز از بابات شنیدم که اوضاع یخچالت خیلی وخیم بوده الهی بمیرم درکت می کنم(جهت اطلاع خواننده های نداشتمون باید بگم تو این مدتی که کاسپر ایران بود برق خونش تو هند قطع شده و یخچال و فریزرش به گند کشیده شده و تو خود حدیث نگفته بخوان از این...)
راستی خنگول چه خبر چرا آف نمی ذاری خجالت نمی کشی؟؟؟؟؟؟
خبر تازه نداری؟اتفاق هیجان انگیزی نیفتاد؟؟؟؟
خودم می دونم که این شکله هیچ ربطی به اینجا نداره ولی من خیلی دوسش دارم. اصلا به کسی چه وبلاگ خودمونه
| شنبه، 6 مرداد، 1386 - casper &viva
اینها تمام آرشیو وبلاگ قبلی ما بود .چی؟چی گفتین؟دقیقا موافقم ما بسیار ادمهای تنبلی و...و...و...هستیم
نوشتهviva