دو کله پوک دور از هم

دو تا کله پوک یکی تو زادگاه گل و بلبلش ایران-تهران اون یکی تو کشور نهی نهی تک و تنها تو غربت هند - پونا

دو کله پوک دور از هم

دو تا کله پوک یکی تو زادگاه گل و بلبلش ایران-تهران اون یکی تو کشور نهی نهی تک و تنها تو غربت هند - پونا

شوهر کشی ۴(کاترین ۱)

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام

یه عالمه ببخشید جمعه صبح کاسپر برگشت هند و این هفته آخر فرصت نشد بنویسم

رفتن کاسپر یه عالمه ماجرا داشت که بعدا با عکس مفصل توضیح میدم.

بریم سراغ بقیه ماجرا:

همون روز اول وقتی داشتیم بند های زندان رو میدیدیم ما رو بردن توی بند موادی ها .

اکثرشون دخترای جوون بودن تقریبا هم سن و سال خودم که به جرم حمل و خرید و فروش مواد مخدر و... اونجا بودن،انتهای راهرو چشمم خورد به کسی که میشناختمش و در موردش زیاد شنیده بودم.

ما توی دانشگاه یه اکیپ حدودا ۲۰ نفری دختر و پسر بودیم که خارج از دانشگاه هم با هم خیلی بیرون می رفتیم یه روز یکی از بچه ها به اسم علی خونشون رو می خواستن عوض کنن و برای روز اسباب کشی قرار شد همه بریم کمک و اتاق خودش و خواهرش رو رنگ کنیم اون روز من نتونستم برم و بقیه رفتن شب وقتی بچه ها به گفته خودشون با لباسای رنگی و سرو و ضع کثیف میان بیرون موقع خداحافظی همه رو دم در خونه علی اینها می گیرن حتی به علی اجازه نمیدن بره تو و به مامان و باباش بگه و همونجوری خودش رو هم با لباس خونه و دمپایی میبرنش.

همه رو می فرستن وزرا و خلاصه درست یادم نیست از اونجا به کجا منتقل میشن تا ساعت ۱۲ شب هم اجازه نمیدن به خانواده هاشون خبر بدن،اینا رو بعدا بچه ها برام تعریف کردن .به هر حال اونجایی که دخترا شب رو می گذرونن خیلی وحشتناک بوده و می گفتن تا صبح چسبیدیم به هم و از ترس لرزیدیم.وقتی از اون شب تعریف می کردن راجع به کسی صحبت می کردن به اسم کاترین که یه دختر خیلی چاق بوده و اون هم تو زندان بوده بچه می گفتن حتی زندانبانها باهاش تند حرف نمی زدن و گویا همه ازش حساب میبردن .می گفتن یکی از لنزاش گم شده بود و همش داد می کشید و فحش میداد که هرکی لنز منو برداشته بیاره بذاره سر جاش(روحیه بالا رو دارین؟؟؟؟؟آدم تو زندان به فکر لنزش باشه!!!!!!!)

خلاصه همش از این کاترین می گفتن که خیلی وحشتناک بوده و...

فردا صبح دوستام رو میفرست دادگاه و یه پرونده هم براشون تشکیل داده بودن که اونها رو تو پارتی با لباسهای مستهجن گرفتن!!!!!!!وقتی قاضی پرونده چشمش به اینا میفته و اون سرو وضع رنگی و کثیف خنده اش میگیره با یه تعهد سروته قضیه رو هم میاره و آزادشون می کنه(باز دم قاضی گرم که آدم حسابی بوده)

همه اینا رو تعریف کردم که بگم من اسم کاترین رو اولین بار سر این ماجرا شنیدم چند وقت بعد توی شهرک غرب دم گلستان یه اکیپ دختر ایستاده بودن که یکی از دوستام یکیشون رو نشون داد و گفت این کاترینه که اون شب تو زندان بودا.نگاش کردم تقریبا ۱۰۰-۱۱۰ کیلو بود .

تصادفا اون روز یکی از کسانی که با ما بود کاترین رو خوب میشناخت و در موردش خیلی چیزا گفت.کاترین یکی از بچه معروفای شهرک بود که بهش کاترین خرسه می گفتن.دخترایی هم که همراهش بودن و به قولی زیر دستش کار می کردن خیلی خوشگل و آس بودن.توی شهرک اگر اکیپ دیگه ای برای کاسبی میومدن با کاترین طرف بودن و نمیذاشت هیچ کس جز اکیپ خودش اونجا کار کنه(امیدوارم تا الان متوجه شده باشین که کارشون چی بود!!!!)البته من نمی خوام با تعریف کردن اینا بگم که اونا بدن و اینجورین و اونجورین و...منم می دونم که اکثر این آدمها از روی سادگی ،حماقت ،یا خیلی سختی های زندگی مجبورن این کار رو بکنن وگرنه کدوم دختریه که دلش بخواد هر روز یه آدم جدید به بدنش دست بزنه ؟؟؟کدوم دختریه که دلش بخواد اسباب بازی هوس زودگذر مردا باشه؟؟؟؟؟

بگذریم،شنیدم که کاترین خودش حالتهای مردونه داره و خیلی پایبند مرام و رفاقت واین جور چیزاست حتی اون دوستم می گفت کاترین ه م ج ن س ب ا ز هم هست ولی نت اون موقع احساس کردم دیگه این قسمتاش دروغه و باور نکردم. تا همون روز توی زندان بند موادی ها ته راهرو دیدم کاترین روی یه صندلی نشسته و ۷-۸ تا دختر هم دورش رو زمین نشسته بودن(چهره کاترین رو یه بار دیده بودم اما چاقی بیش از حدش و اینکه دیدنش تو همچین جایی عجیب نبود باعث شد زود بشناسمش)تا به ته راهرو برسیم به خانم ف توضیح کمی دادم تا با دقت نگاهش کنه وقتی بهش نزدیک شدیم همشون به خانم ف سلام کردن و یه جوری که انگار ارث باباشونو از من طلب دارن منو برانداز کردن.چون هم سن و سالشون بودم ولی از جنسشون نبودم یه جورایی با غضب نگاهم می کردن.از اون بند که اومدیم بیرون خانم ف به شوخی بهم گفت ترسیدم بیشتر اونجا بمونیم اینا تورو تیکه پاره کنن چرا اینجوری نگاهت می کردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خیلی حاشیه رفتم ولی لازم بود برسیم اونجا که ما توی همون سلول فیلمبرداری منتظر نفر دوم هستیم که اون هم شوهرش رو کشته.یهو صدای جیغ و داد از بیرون سلول شنیدیم خانم ف گفت دوربین و بردار بیا و خودش پرید بیرون منم دوربین به دست دنبالش .

دعوا شده بود و زندانبانها ریخته بودن داشتن جدا می کردن.دعوا بین کاترین بود و یه زن ۳۰-۳۲ ساله ریز نقش (درواقع از اون آدمهایی که کوچولو هستن و نقص دارن).

زندانبان اجازه نداد دوربین رو روشن کنم چون کاترین با تیشرت و بدون روسری بود.

بعد از اینکه جداشون کردن زندانبان پشت میزش نشست و کاترین هم روی یه صندلی این طرف میز.روسریش که افتاده بود دور گردنش رو سرش کرد .براش آب آوردن خورد.زندانبان هم خیلی با ملایمت باهاش حرف می زد(اینجا بود که احساس کردم اینکه بچه ها می گفتن اونشب زندانبانها ازش حساب می بردن درست بوده)

دوربین رو روشن کردم مبادا یک لحظه رو هم از دست بدم.کاترین شروع کرد به تعریف دعوا ماجرا از این قرار بود که همون خانم کوچولوهه که اسمشم سپیده بود(احتمالا مستعار) برای کاترین نامه عاشقانه می نویسه(توی زندان و همچین بندی ه م جن س ب ا ز ی چیز غیر قابل تصوری نیست)

و کاترین هم عصبی میشه نامه رو میده به یکی از زندانبانها اونها هم سپیده رو میخوان که چرا این نامه رو نوشتی؟؟؟؟؟سپیده هم لج میکنه بهشون میگه کاترین از کجا یواشکی سیگار میاره و ...

خلاصه استارت اون دعوا از اینجا بوده.

وقتی زندانبان یه کم نصیحتش کرد خانم ف گفت :اجازه می دی ازت چندتا سوال بپرسم؟؟؟؟

نگاه غضبناک کاترین هنوز گاهی روی منم میفتاد.

بالخره راضی شد که با ما حرف بزنه و خیلی چیزا رو از زبون خودش بشنویم چیزایی که من اگر از خودش نمیشنیدم هیچوقت باور نمی کردم.

خیلی راحت تعریف کرد برام جالب بود لحنش کاملا لاتی و مردونه بود توی حرکاتش کمترین رفتار ظریفی یا نشانی از زن بودن دیده نمی شد کاترین مردی بود با اسم زنانه و هیکلی نمی دونم تا چه حد مونث!!!!!

پرسیدیم چرا اینجایی؟

گفت به جرم مصرف مواد و محارب با خدا و یه چندتا جرم دیگه.

خانم ف گفت چند سال؟

گفت اعدام دادن بهم.(بغض صداش حتی الان توی فیلم هم کاملا معلومه اگر من بودم با گفتنش گریه می کردم اما اون واقعا مرد بود احساس کردم گریه رو نشونه ضعف زنانه می دونه پس نذاشت حتی یه قطره بیاد پایین )

من پرسیدم به خاطر مصرف مواد و محارب با خدا که اعدام نمی دن.

مکث کرد اینبار اصلا نگاهم نکرد انگاربراش افت داشت یه همسن ازش سوال کنه .(اونجا فهمیدم که فقط یک سال از من بزرگتره )

زندانبان بهش گفت کاترین با خانم ف همکاری کن همه چی رو بگو اشکالی نداره یه هندونه هم زیر بغلش گذاشت که ما ازت خیلی تعریف کردیم.

کاترین تعریف کرد که ه م ج ن س ب ا ز هست و تا وقتی به پزشکی قانونی نفرستاده بودنش نمی دونسته که مشکل کروموزومی داره و پزشکی قانونی برای عمل و تغییر جنسیت بهش برگه داده بود تا مرد بشه اما متاسفانه این مسئله رو زمانی میفهمه که دیر شده و توی زندان افتاده و بعد هم که حکم اعدام بهش داده بودن.می گفت اگه بیام بیرون عمل می کنم.

۱۴ تا شاکی دختر داشت.فکر می کنین برای چی؟؟؟؟؟؟پ ر د ه ب ک ا ر ت ۱۴ دختر رو زده بود البته این ۱۴ تا فقط شکایت کرده بودن چندتاشون از ترس آبرو ساکت مونده بودن خدا می دونه!!!!

از زندانبان بعدا پرسیدم چجوری گفت با انگشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

روی دستش از مچ تا آرنج جای چاقو پر بود.هی توی صحبتاش می گفت به جون ترمه به مرگ ترمه.

بعدا از زندانبان پرسیدیم ترمه کیه؟؟؟؟؟؟؟گفت دوست دخترشه کاترین عاشق ترمه اس .اون الان تو اوین زندانیه.جاهای چاقوی روی دستش هم برای اینه که هی خود کشی می کنه تا ببریمش اوین یا ترمه رو منتقل کنیم اینجا تا پیش هم باشن(اون موقع بود که فهمیدم کاترین برای وفاداری به ترمه نامه عاشقانه سپیده رو داده به زندانبان وگرنه اون تقریبا مرد بود و توی زندان از یه همچین پیشنهادی باید استقبال می کرد اما اون حتی فقط برای ارضا شدن هم حاضر نشد سپیده رو قبول کنه)

نوشتن اینا خیلی اذیتم می کنه از طرفی دوست دارم که شما هم بخونید.

-فکر کنم فیلم این قسمت کاترین رو به کاسپر هم نشون دادم.آره کاسپر؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-ماجرای کاترین ادامه داره بقیه اش رو تو قسمت بعد می نویسم.

-من اسم کاترین رو عوض نکردم هنوز هم ممکنه خیلی از بچه های شهرک غرب گروه کاترین خرسه و سارا اردک و زیباترین فرد گروه پرنسس رو یادشون باشه.

فعلا چیزی برای گفتن ندارم وقتی ماجرای کاترین رو کامل گفتم حرفامو میزنم.

نوشته viva

 

 

  

نظرات 22 + ارسال نظر
علی اکبر یکشنبه 18 آذر 1386 ساعت 21:28 http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
منتظر ادامه هستیم.
موفق باشی
پیش منم بیا

سلام
چشم
ممنون
حتما میام:)

هستی یکشنبه 18 آذر 1386 ساعت 21:39 http://interfaz2.blogfa.com

سلام خسته نباشید .میشه بپرسم این شکلکها رو از کجا میارین؟ممنون میشم لاگه ادرسشو به منهم بدین

میام آدرسشو برات میذارم:)

گلبو یکشنبه 18 آذر 1386 ساعت 22:08 http://www.golboo.persianblog.ir

مرسسسسسیییییی ویوا جون که اینا رو مینویسی ..
دوست دارم بدونم چی به سر کاترین میاد در آخر ؟ ( منتظر میمونم وایه بعدی ) ..
دوست دارم درباره سرگذشت دیگران بدونم و بفهمم چی شده که به این جا رسیدن ؟
بازم مرسی به خاطر این پست دوست جونم

خواهش می کنم:)
شاید یه کم این ماجرا عجیب باشه ولی کاترین یکی از پررنگ ترین آدمها توی ذهن منه و فکر کنم سالهای سال هم همین طور بمونه
خواهش می کنم(چشمک)

مهسا یکشنبه 18 آذر 1386 ساعت 22:26 http://lolllipop.blogsky.com

من الان شبیه علامت تعجبم.دختر آخه تو با جراتی اونجا رفتییییی؟

چیراااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خب من تنها نبودم که خانم ف هم بود
بعدشم مسئله کاری بود دیگه
عوضش یه تجربه خوب بود خیلی خوب هم آشنا شدن با ف هم دیدن چیزایی که اگر از زبان کسی میشنیدم یا از تلوزیون می دیدم اینجوری روم اثر نمی ذاشت.
فاصله ما آدمهای بیرون با خیلی از آدمهایی که اون تو بودن به اندازه ثانیه ای عصبانیت یا حماقت بیشتر نیست.

آرش یکشنبه 18 آذر 1386 ساعت 22:56 http://arashjavadi.blogsky.com

این کاترین عجب شخصیت فوق العاده ای بوده... جالب اینه که فردای اون شبی که واست کامنت گذاشتم دوستم بهم خبر داد که مشکلش حل شده و بالاخره اجازه ی ورود گرفته(اگه می دونستم مشکلش با کامنت گذاشتن واسه تو حل میشه رود تر اینکارو می کردم:D می خوام آدرس وب لاگتو بدم بچه ها هر وقت مشکلی داشتن بیان کامنت بذارن!). موضوع کارش تجاوز به عنفه. چیزای وحشتناکی تعریف می کرد که غیر قابل باور بود. یه چیزیم بگم که نمی دونم بهش بخندی یا گریه کنی... می گفت یکی از استادام بهم گفته به جای این کار برو تحقیق کن ببین بعد از این عمل غسل می کنن یا نه!!!!!!!!!!

سلاااااااااااااااااااااام
ای بابا من نمیدونستم وبلاگم حاجت می ده وگرنه که خودم روزی ۲۰-۲۵ تا کامنت برای خودم میذاشتم:)
خوشحالم که حل شد موضوعش جالبه کاش اونم یه وبلاگ بزنه ماجرا هارو توش بنویسه
اگه زد خبرم کن
غسسسسسسسسسسسسسسسل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
استادش بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینا دیوونه ان بابا(ترکیدم از خنده)

لاله یکشنبه 18 آذر 1386 ساعت 23:25

خوندنشم خیلی سخته خانمی... ولی خیلی بام جالبه. احساس میکنم که دارم یه فیلم مستند میبینم. در حالیکه اینا رو تو رفتی و با چشمای خودت دیدی.
نمیدونم چی میشه... کاش کسی کارش به همچین جایی نمیرسید. دلم یه جورایی برای این دختر سوخت. چون اگه مرفه و بی درد بود احتمالا این کارارو نمیکرد.

هنوز ادامه اش رو نگفتم که صبر کن تا بقیه اش رو بنویسم(چشمک)

نگین دوشنبه 19 آذر 1386 ساعت 00:00 http://ariai.coo.ir

سلام ویوا جونم
کاسپر رفت ؟
خوش گذشت این چند وقتی اینجا بود ؟
خوب رفتین این ور اونور ؟
ویوا این چیزایی مینوسی واقعین ؟
وییی دلم خیلی سوخت
من اینو قبول ندارم
خیلی از آدما هستن که کثیفترین کارارو میکنن
ولی از یه آدم که خیلی ادعاش میشه معرفت بیشتری دارن
عقیده من اینه
هیچ تخفیفی بهش نیمدادن ؟
اعدامش نکنن ؟
نمیدونم شایدم اعدام .... ولی من هیچوقت با اعدام موافق نبودم
چی بگم

سلاااااااااااااااااااااام
تو خودش خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آره جمعه رفت
جات خالی بد نبود
این ماجرا مال سال ۷-۸ سال پیش هست فکر کنم اونایی که اون موقع حکم گرفته بودن دیگه تا الان تکلیفشون معلوم شده.
ولی من برای یه سری آدما به شدت با اعدام موافقم

شاذه دوشنبه 19 آذر 1386 ساعت 00:32 http://shazze.blogsky.com

wooOoow!!!
چه خبر بوده ها!!
نترسیدی؟!

هه:)
ترس نه افسردگی

casper دوشنبه 19 آذر 1386 ساعت 01:31 http://kalepookha.blogsky.com

آرررههه ویوا....
راستی بگما اگه برام دست بگیری بیچارت میکنم... میدونی که چقدر سوتی دارم ازت :)

شلااااااااااااااااااااااااااام
عکسا رو آپلود نکردم هنوز ولی خدایی من باید یه مقدار تو این وبلاگ شفاف سازی کنم(غششششششششششش)
من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو؟؟؟؟؟؟؟؟سوتی؟؟؟؟؟؟؟؟از من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عمرا!!!!!

وحید دوشنبه 19 آذر 1386 ساعت 09:29 http://www.loverold.blogfa.com

بازم عالی بود ممنونم از ای دیشعرش و نمی دونم از کیه

مرسی
خواهش می کنم:)
خیلی قشنگ بود

هستی دوشنبه 19 آذر 1386 ساعت 20:58 http://http//interfaz2.blogfa.com

مرسی.اگه مشکل پیدا کردم حتما بهتون میگم .مرسی.

هستی دوشنبه 19 آذر 1386 ساعت 21:12 http://interfaz2.blogfa.com

میبینم که بلد نیستم بزارمووو.......کمک میخوام.ممنون میشم اگه بگی چه جوری بزارم تو وبلاگم

غششششششششششششششش
میام میگم

هستی دوشنبه 19 آذر 1386 ساعت 23:01 http://interfaz2.blogfa.com

ویوا جان اون وبسایت رو کپی کنم؟؟اما جواب نمیده.گریههههه

عععععععععععععععععرررررررررررررررررررررررررررررررر(دارم گریه می کنم)
برات کامنت گذاشتم اگه خواستی بهم خبر بده:)

هستی سه‌شنبه 20 آذر 1386 ساعت 18:02 http://http//shide1993.blogfa.com

ویوا جون تونستم .امروز از مدزسه بدوبدو اومدم امتحان کردم دیدم شد.مرسی از کمکت.بوس(

بسیار زیاد خوچحال شدم
خواهش می کنم
بوس

سهیل هابرد سه‌شنبه 20 آذر 1386 ساعت 20:10 http://www.soheilsoft.blogfa.com

وبت خیلی جالب و قشنگه
به وب من هم سر بزن

ممنون
حتما

casper سه‌شنبه 20 آذر 1386 ساعت 22:44 http://kalepookha.blogsky.com

هاااان این پست رو میگفتی...!
حاجت ، هاجر حاجت ، هاجر حاجت ، هاجر حاجت ، هاجر ...........
چه ربطی داره؟؟؟
منم هی کامنت میدم که همون هاجر خانوم در خونه ما هم بیاد خوبه؟؟؟؟ راضی باش ما هم که آره !

چی می گی تو؟؟؟؟
حالش خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نگرانت شدم

مرد یخی پنج‌شنبه 22 آذر 1386 ساعت 16:33 http://nightlight.blogsky.com

اووووم.
باورم نمیشه. یا نه.بیا صادق تر باشیم.نمی خوام باور کنم بودنش رو.من تو و میلیون ها آدم دیگه هر روز از کنار این آدما رد می شیم بی تفاوت.بی اینکه حتی بدونیم دقیقا یکی از همون کاترین ها(یا هر کسی با هر ویژگی ای) تو وجود خودمون رخنه کرده.زنده ست شایدم مرده.
چه اهمیتی داره؟نمی دونم هنوز هم می تونم با صداقت بگم زندگی سرشار از زیباییه؟با همون صداقت؟
یا .......
به هر حال
زندگی سازی ست که خود نوازنده ی آنیم

---------
شفاف بود.کور شدم

میسی
خوش باشی
مرد یخی

چیزی ندارم برای گفتن
خواهش می کنم

وحید پنج‌شنبه 22 آذر 1386 ساعت 17:01 http://www.loverold.blogfa.com

سلام خوبی زود به زود اپ کن لتفا در ضمن به ما هم سر بزن

چششششششششششششششم

casper پنج‌شنبه 22 آذر 1386 ساعت 21:49 http://kalepookha.blogsky.com

من خوب هستم ، شما خوب می باشی؟
معده ام درد میفرماینددددد !
ملالی نیست جز غم آقا محمدی (پدر شوهر منگول تو ) هه هه هه !!!

بله خوفم
خوب نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟قرصاتو می خوری؟؟؟؟؟؟؟؟
میگم میخوای فردا یه سر بیا ایران بریم دکتر!!!!!!!!!!!!!!!!(بهانه خوبیه نه؟؟؟؟؟)
دیشب رفتم خونتون با مامانت بریم خرید تا وارد شدم میگم خانم کاسپر پور(مثلا فامیل شماس دیگه)همیشه میام دنبال کاسپر اینبار اومدم دنبال شما
مامانت می خنده می گه کاش بیشتر می موند
بعدم یه لنگه کفش فینگیلی آورده میگه این مال بچگی های کاسپره من مرده بودم از خنده تو انباری پیدا کرده بودن.تازه معلوم شد بچگی هات پاتو کج میذاشتی ها
آقای محمدی !!!!!!!!!!!!!!!!!هر هر هر ببند نیشتو

شاذه پنج‌شنبه 22 آذر 1386 ساعت 23:10

پس بقیش کو؟؟؟؟؟

اوووووووووووووووووومممممممممممددددددددددددددددددم

Mehrdad پنج‌شنبه 1 خرداد 1399 ساعت 08:29

Mehrdad پنج‌شنبه 1 خرداد 1399 ساعت 08:32

کامل نمیشناختمش و با این آدم جیگر دار خیلی رفیق بودم
به من تنها دادا مهرداد خودش میگفت و اشتباه راپورت دادن به شما در موردش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد