دو کله پوک دور از هم

دو تا کله پوک یکی تو زادگاه گل و بلبلش ایران-تهران اون یکی تو کشور نهی نهی تک و تنها تو غربت هند - پونا

دو کله پوک دور از هم

دو تا کله پوک یکی تو زادگاه گل و بلبلش ایران-تهران اون یکی تو کشور نهی نهی تک و تنها تو غربت هند - پونا

شوهر کشی ۲

سلااااااااااااااااااااااااام

من باژم اومددددددددددددددددم

خلاصه اون روز خانم ف حاضر شد البته بعد از اینکه زیر نگاه کنجکاو و فضول من کلی دور خودش چرخید و چندتا سیگار کشید و خلاصه سناریو رو هم برای من تعریف کرد.

بالاخره راه افتادیم به سمت سازمان زندان ها (حوالی یخچال بود) توی راه فقط صحبت از کار و طرح و ... بود نه اون می دونست که چقدر گرفتن مجوز ورود به زندان برای فیلم برداری سخته نه من.جالب اینجا بود که من فکر می کردم چون خانم ف معروف هست حتما کارش زودتر راه میفته اما سخت در اشتباه بودم و یه جوری احساس می کردم کسانی که باهاشون صحبت کردیم دوست دارن ما رو بیشتر از حد معمول بچرخونن ،در نهایت معلوم شد که فکر زندان اوین رو هم باید از سرمون خارج کنیم،نزدیک به پایان وقت اداری ما دست از پا دراز تر از سازمان اومدیم بیرون در حالیکه تنها قولی که به ما داده شد این بود که شاید اجازه ورود به زندان رجایی شهر کرج رو بدن.

از سازمان که بیرون اومدیم با همون نگاه شیطون و پر خنده اش  گفت بریم یه جا یه قهوه بخوریم؟؟؟؟؟؟

منم که از خدا خواسته(نمی دونم می تونم حسم رو بیان کنم یا نه؟بودن با او اینقدر نزدیک بدون اینکه رابطه استاد و شاگردی بینمون باشه برای من خیلی هیجان داشت اون همیشه قبل از این آشنایی برای من یک زن موفق پر رمز و راز زیبای مغرور بود شخصیتش رو توی ذهنم با اسکارت اهارا نزدیک می دونستم و چون یک چنین برداشتی ازش داشتم حالا نزدیکش بودن و مقایسه کردنش با تفکراتم برام خیلی قشنگ بود)

نزدیک سازمان یه کافی شاپ دنج و کوچیک پیدا کردیم و نشستیم اینبار دیگه صحبت ها فقط کمی در باره کار بود بعد اون با همون چشمای سبز بینظیرش به من زل زده بود باور می کنید چشمهاش میخنده هنوز هم همین طوره وقتی یه فکر بامزه یا کمدی توی ذهنش میگذره چشمهاش می خندن اینو دیگه بعد از ۷ سال دوستی خوب می دونم اما اون موقع میذاشتم به پای همون گیرایی و جذابیتی که خیلی از سینمایی ها می گفتن.

ایندفعه من بودم که سوالهای اونو جواب می دادم چند سالمه؟ترم چندمم؟از کجا آقای... رو میشناسم(معرفم رو) پدرم چیکاره اس ؟ خلاصه یه آشنایی مختصر بین یک زن ۵۰ ساله معروف و یک دختر فضول .

رابطه ما همین طور ادامه داشت از فردای اون روز منو دعوت کرد به خونش تا با هم سناریو رو باز نویسی کنیم(اینجوری نگاه نکنین خب منم مطالعاتم کم نبود خیلی چیزها رو نمی دونستم اما خیلی چیزهای لازم رو هم می دونستم ) قرار بود یک هفته بعد سازمان زندانها به ما جواب بده و این یک هفته روزها من تمام وقتم رو غیر از زمان دانشگاه بقیه شو منزل خانم ف می گذروندم زن جالبی بود از هر ۵ ساعت حضورم در منزلش فقط ۱ ساعت مفید کار می کردیم و بالا خره سازمان زندان ها مجوز ۶ روزه برای رفتن به زندان رجایی شهر کرج رو به ما داد فقط هم برای دو نفر.

همون اوایل بود که متوجه شدم کمی حواس پرتی داره مثلا کاری که مدام تکرار می شد این بود که یه چیزی رو یه جا می ذاشت و بعد ۲۴ ساعت دنبالش می گشت.برای همین دیگه کار من شده بود که حواسم باشه چی رو کجا می ذاره و تا می گفت مثلا دفتر تلفن کو؟میرفتم میاوردم هنوز به فامیل صداش می کردم اما خیلی به رفتارش وارد شده بودم کم کم وقتی میرسیدم خونه هم زنگ می زد و یک ساعت هم تلفنی باهام حرف میزد دیگه عادت کرده بود دنبال چیزی نگرده و تا چیزی می خواست زنگ می زد به من که ویوا فلان چیز کجاست و من هم می گفتم.

تا رسیدیم به روز اولی که می خواستیم بریم زندان . رفتیم کرج و از هفت خوان رد شدیم تا رسیدیم به بند زنان .

خدا خیرشون بده این زندان بانهای اونجا از اون خانومهایی بودن که به شدت خانم ف رو دوست داشتن و بعد از اینکه ازش امضا گرفتن ما با مسئول بند رفتیم تو تا یه کمی با جو اونجا آشنا بشیم .این بند ،بند قتل بود اخه ما می خواستیم با خانومهایی که شوهراشون رو کشته بودن صحبت کنیم.

چشمتون روز بد نبینه وحشتناک بود  امیدوارم بتونم درست توصیفش کنم(آهان اصلا همون روز اول ما اونجا ثریا حکمت(کارگردان فیلم زندان زنان)و گروهش رو دیدیم اون فیلم هم تو همون زندان بود اما اون چه توی زندان زنان می بینین بهترین سلولهای زندان بود اینی که من می گم خیلی بدتر از اوناس.

یه راهروی تنگی بود که دو طرفش سلول بود یه اتاق فسقلی با دوتا تخت دو طبقه از این تخت به اون تخت طناب وصل کرده بودن و لباسهای شستشون رو آویزون کرده بودن.راستش این مرحله رو سریع رد کردیم زندانبان هم هی تند تند توضیح می دادبه خاطر همین چیز زیادی یادم نیست فقط حالت انزجاری و تنفری که هنوز توی من مونده رو یادمه.

یه سلول خالی که توش وسیله هم نبود دادن به ما تا هم نماد زندان رو نشون بده هم خلوت باشه.لیستی هم دادن از اسامی زندانی ها با جرم هاشون تا ما خودمون ببینیم که با کی صحبت کنیم.

اولین نفر یه زنی بود(اینا رو خوب یادمه هنوز فیلمهارو دارم یعنی اصلا تنها نسخه فیلم ها پیش منه و بس) که منتظر اجرای حکمش بود یعنی اعدامش قطعی شده بود حالا حساب کنید اینو آوردن تو هم خانم ف رنگش پریده بود هم من نمی خوام بگم ترسناکه ولی خب اولین بار بود که یه قاتل محکوم به اعدام رو رو به روی خودم می دیدم ....

(از اینجا به بعد سعی می کنم ماجرای تمام اونایی که باهاشون مصاحبه کردیم رو بنویسم همشون قاتل  شوهر کش بودن جز یکی که یه دختر هم جنس باز ۲۳ ساله بود اونو هم اتفاقی دیدیمش و تو بند مواد مخدری ها بود و من یه مقدار فیلم هم ازش گرفتم الان که بعد از ۷ سال دارم اینا رو  می نویسم خدا می دونه چند تاشون اعدام شدن و رفتن!!!!چندین بار هم به خانم ف پیشنهاد دادم بریم ۲ روز همونجا و ۷ سال بعدش رو هم بگیریم و سر هم تدوینش کنیم هیچ کاریش هم که نکنیم یه فیلم مستند بی نظیر میشه اما متاسفانه نمیاد.)

 

 

 

از اونجایی که این پست چند قسمتی داره خشن میشه و من نمی خوام اینجوری بشه یه چیزی هم تعریف کنم یه کم از جو آدم کشی بیایم بیرون:

یکی دوسال بعد از اشنایی من و خانم ف من دیگه اکثر مسائل خصوصی زندگیش رو می دونستم و این رو هم برام تعریف کرده بود که یکی از اقایونی رو که سمتی هم در عرصه تئاتر دارن دوست داره و اون اقا به خانم ف پیشنهاد ازدواج هم داده اما چون خیلی مذهبی بوده نشده حالا خانم ف بعد از یک سال پشیمون بود و می خواست این آقا برگرده خلاصه نخندینا یه روز به من گفت آدرس یه دعا نویس گرفتم سمت ... بیا باهم بریم شاید بتونه ... رو برگردونه.تعجب نکنید این خانوم تحصیل کرده معروف و زیرک و زیبا هم در اثر جادوی احمقانه عشق تا حد یک دخترک تازه بالغ  عاشق پیشه  که برای رسیدن به اولین عشق زندگیش که احتمالا پسر نزدیکترین همسایه هست حاضره هر کار دور از ذهنی بکنه نزول کرده بود توقع نداشتید که من بگم نمیام ؟؟؟؟

ما به اتفاق یک روز صبح بعد از اینکه با اون خانوم صحبت کردیم تلفنی و گفتیم نباید کسی اونجا باشه و خصوصی بمونه و کسی خبردار نشود که خانم ف به انجا آمده و.....

رفتیم اونجا.

یه خونه دو طبقه قدیمی که ما از پله های مفروش رفتیم پایین و توی یه اتاق که کنارش پر جعبه های وسایل منزل بود و اصلا معلوم نبود که این خانوم در حال جمع آوری جهیزیه هست برای دخترش نشستیم روی زمین مقابل خانوم قلنبه ای با موهای مش شده ولی نه چندان مرتب و تمییز خوش پوش.

یه قرآن هم روی رحل بزرگ جلوش بود و بعد از سلام علیک و نگاه های کنجکاوش و سر در آوردن از اینکه من دختر خانم ف هستم آیا ؟؟؟؟ بالاخره جزئیات برای ایشان تعریف شد و دعایی گرفته شد جهت قرار دادن در بالش خانم ف و سر نهادن بر آن و خواب هفت پادشاه دیدن تا بعد از یک ماه آقای ... خودش دوباره سوار بر اسب سفید بیاید و خانم  ف اینبار بله بگوید و بادا بادا مبارک.... البته یه سری دعاهای دیگه هم بود اما همین یه دونه باید توی بالش گذاشته می شد.

حالا حساب کنید که من یکی دو شب در هفته پیش خانم ف می موندم و یه تخت دو نفره داشت که سمت چپش مال من بود سمت راستش مال خودش ما اومدیم خونه و دعا رو جاسازی کردیم و شب شد و خوابیدیم یهو نصفه شب میبینم یکی هی میگه ویوا ویوا (اون قضیه فراموش و حواس پرتی خانوم ف هم که یادتون هست) و بالش رو به زور از زیر سرم می کشه بیدار شدم میگم بله؟؟؟؟؟؟میگه اینی که گذاشتی زیر سرت بالش منه این یکی مال تو می گم چرا؟؟؟؟؟میگه آخه این توش دعا نیستمنم گیج خواب بالش رو دادم اون یکی رو گرفتم چند دقیقه بع دوباره ویوا ویوا اینم نیست همون بود خلاصه منم بی خیال خواب شدم و همون بالش اولی رو خوب گشتم تا دعا رو پیدا کردم و خانم ف با خیال راحت بالش رو گذاش زیر سرش یه نفس راحت کشید و گفت:

آخیش خیالم راحت شد ترسیدم دعا تو بالش تو باشه یه وقت اشتباهی ...(اسم همون آقا رو گفت) قسمت تو بشه(البته خیلی جدی)

اینم اضافه کنم آقای... هیچوقت برنگشت و الان یه ۲-۳ سالی هم هست ازدواج کرده.(البته ایشون از خانم ف کوچکتر بود)

 

 پ.ن:ای واااااااااااااااااای ای واااااااااااااااااااااااااااای می دونید چی شده در خصوص این بازی جدید(سرچ وبلاگی) منم یه سرو گوشی آب دادم ببینم چه خبر بوده که یه چیز عجیب دیدددددددددددم

آهااااااااااااااااااااااای مردم یه آدم خوار اومده اینجامی دونید چی سرچ شده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوردن بدن خانمهاای واااااااااااااااااااااااااااااااای روم تو دیوار به جدم من منظوری نداشتم برید یقه اونی که سرچ کرده رو بگیرید بی تربیت!!!! بی نزاکت!!!!!مسلما این شخص یک آقا بودهیکی نیست بگه آخه عزیزمن می خوای سایت س ک س ی پیدا کنی چیرا اینجوری سرچ می کنی آخه؟؟؟؟؟  همین میشه دیگه به جای اینکه به مقصود برسی می رسی به وبلاگ پاستوریزه ما و ضایع میشی خب.

حالا جالب بود که من اصلا یادم نمیاد از این مطالب بی ناموسی نوشته باشیم اینجا من؟؟؟؟؟ کاسپر؟؟؟؟؟؟یه همچین چیزایی؟؟؟؟؟خودم رفتم سرچ کردم همین جمله رو، ببینم چه ربطی به وبلاگ ما داره ؟؟؟؟؟که دیدم طرف حسابی به کاهدون زده خب عزیز من ای آدم خوار ای ظالم یه کم با دقت بیشتر سرچ کن کلمات کلیدی بیشتری بده به موتور جستجوبعدشم من طی این سرچی که کردم به نتایج آموزنده ای دست پیدا کردم کلی مطلب پزشکی بودالان هم ای آدم خوار به تو می گم طبق این مطالبی که من خوندم این کارا مشکل پزشکی داره از نخش بیا بیرون پس فردا مرض پرض میگیری بعد هی باید بیای سرچ کنی بیماری های دستگاه ت ن ا س ل ی بعد بازم ضایع می شی چون به وبلاگ ما میرسی

 نوشته viva

 

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
یک دوست سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 23:05

با سلام

مطلب جالبی بود بعد از حدود 2سال سری به سایت blogsky.com زدم و وبلاگ شما را پیدا کردم وبلاگه جالبی دارید این مطلبتان هم که خیلی جالب بود امید وارم موفق باشی

سلام
ممنونم
به همچنین

آرش چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 01:05 http://arashjavadi.blogsky.com

سلامممممم. من اومدم! سه تا پستت رو یه جا خوندم.... کاسپر کجائی؟ برات آف گداشتم برو بخون جوا ب بده...

سلامت باشییییییییییییییییییییییید
دیر به دیر میای ییهو رو هم می خونی می ری دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
براش مسیج زدم که بره آف هاشو چک کنه:)

چه فرقی میکند من از تو بنویسم یا تو از من....
همین که تو با بال های من پرواز میکنی
و اینکه من با حنجره ی تو در گوش این جماعت کر فریاد میزنم
یعنی نقض تمام فلسفه های آسمان....

یخ خاطرات برفی هیچ آدم و هوایی با کبریت من و تو باز نمیشود...
بیا برگردیم .....زمین نمیشنود.....!


پست های قشنگی داری حدودا همه رو خوندم....!

قشنگ بود خیلییییییییییییییییی
میسی که اومدی
ممنون:)

یاسی چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 17:30 http://www.yasi3pd.blogfa.com

سلااام
وای وای چقد خشونت:دی
ویواااااااااا اسم اون کرمی که گفتی هست چیه؟بگو برم بخرمش. هر کاری حاضرم بکنم فقط بسته بشه خوشمل باشم:((
راستییییی من پوستم چرب نیس. سفیدم هستم. سیگاری هم نیشتم:*

سلااااااااام
آره دیگه داره خون میچکه از در و دیوار وبلاگ:)
میام بهت می گم
خوبه که گفتی ولی اون مشکل عموما برای اون پوستهایی که گفتم پیش میاد:*

یاسی چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 19:25 http://www.yasi3pd.blogfa.com

چشمم به این خوردن....! می افته خنده ام میگیره! طرف چقد ضایع بوده همچین جیزی سرچ کرده:دی
مرسی از راهنماییت دکتر جون:* حتما میرم دنبالشوم ببینم چطوریه. منافذ روی بینی و کنارش یه کم باز شده! زشت شدم:دی

هه به شدت ،نکرده یه کم واضح تر سرچ کنه:دی
خواهش می کنم زشت نه خومشل تر اعتماد به نفس و ببر بال عزیزیم(چشمک)

نگین چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 23:16 http://ariai.coo.ir

سلام ویوا جونم
خوبی گلم ؟
این قضیه شوهر کشی رو باید بشینم درست حسابی بخونم
امشب که دارم میمیرم از خواب
اومدم نظر بدم بگم سلااامممم من اینجام !! (نیش)
یعنی من هنوز زنده ام
ولی خوب نبودم یه چند روز ببخشید
کم اومدم هم به بزرگی خودتون ببخشین دیگه
وقت نشده
ولی خوب کلی یادتون کردم
میبینی من چه رفیقه خوبیم ؟
برو حالشو ببر (نیش)
خلاصه اومدیم بگیم کلی دلمون تنگولیده بود الان خوب شد (خنده)
هوارتا بوسسسس

سلااااااااااااام
خوبم تو خوبی؟؟؟؟
نخوندی هنوز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خب قبوله.
خوب کردی منتظر بودم یه خبری از خودت بدی.
خواهش می کنم حالا خوب شدی؟؟؟؟؟حل شد؟؟؟؟؟
میسیییییییییی
بابا با مرام ، لوطی ، با وفا ،رفیق بی کلک
منم همین طور
زود بیا
بووووووووووووووووووووووس

casper پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 02:57 http://kalepookha.blogsky.com

غلطاااااااااا
مرتیکه خنگ خواهر مادر نداشته به ناموس ما گیر داده؟؟؟؟
ولم کن بذار برم لهش کنم بی شخصیت رو .... اااا دددد ول کن برم دیگه ....

نیشششششششششششش
می بینی؟؟؟ما یه جا آرومم میشینیم کاری به کار کسی نداریم میان دهنمو نو باز می کنن
حالا تو خودشو ناراحت نکن ... خورده شکر خورده دیگه از این غلطا نمی کنه

شاذه پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 16:47

سلااااااام
اهه چرا بقیشو ننوشتی؟ تازه تازه داشتم گرم می شدم! می خواستم ببینم تو زندان چه خبر بود؟ اون قاتله کی بود و اینا که یهو پریدی رفتی سراغ و سرچ و دعا نویسی و ... منتظر بقیه شم. بی خبرم نذاریا!!

سلااااااااااااااام
خب ببخشییییییییییییییییییید
آخه خیلی داشت دلگیر میشد پستم.
راستش روز اولی که رفتیم و برگشتیم من همش گریه می کردم یه جور بدی بود به خاطر حالم بابا نمی خواست دیگه بذاره با خانم ف برم وقتی هم اینجا می نویسم دوست ندارم زیاد متنم غمگین بشه
چشششششششششششششم
زودی می نویسم

گلبو پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 19:06 http://www.golboo.persianblog.ir

چیزایی که مینویسی رو خیلی دوست دارم
گاهی مطلباتو چند بار میخونم عزیزم

سلاااااام
میسیییییییییییی
خوشحالم

گلبو پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 23:21 http://www.golboo.persianblog.ir

عزیزم من لینکت کردم
اگه دوست داشتی من و لینک کن ( :

میسیییییییی
حتما:)

مهسا شنبه 10 آذر 1386 ساعت 19:58 http://lolllipop.blogsky.com

شلام.خوفین؟ببخشید که کم سر میزنم،یه چند وقتیه متوجه نمی شم دور و برم چی میگذره،تو یه دنیای دیگه سیر و سیاحت می کنم،خودمو زدم به اون راه،کدوم راه؟نمی دونم. آها راستی نمنه؟؟؟؟؟

شلااااااااااااااااام
میسی
خواهش می کنم
چی شده؟؟؟؟؟آقا سوسکه؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟ یعنی کجایی؟ چه خبر؟حالش خوبی؟ و اینا دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد